سلام سلام🥰
من همش میخوام بیام از قرقرام ننویسم ، تلخ نباشم ولی گاهی نمیشه شما ببخشید
من تک دختر بودم و چندتا زن داداش ، همیشه میگفت دختر اومد تو خونه و زندگیمون دیگه میشه دختر خودمون میشه خواهر شماها ، فرقی بین شماها نیست و همیشه بهم یاد داد زن برادرت همه ی زندگی برادرته ، بردارت هر زحمتی میکشه برای زن و بچه شه اگر برادرت برات عزیز هست باید زن و بچه شم عزیز باشه ، هیچ وقت اجازه نمیداد کسی پشت سرشون حرف بزنه و این قانون ملکه ذهن من شد هیچ وقت به زنای برادرام از گل نازکتر نگفتم به بچه هاشون به هیچ کس ، هیچ کسی نمیتونه بگه آره یلدا اینجا تو بد کردی و این بزرگترین افتخارمه هیچ وقت بدی از جانب من نبوده
حتی یکی از زن داداشام مشکل داشت و من میدیدم هرگز به برادرم نگفتم و به کسی چون گفتم امکان داره زندگیشون بهم بخوره و میدیدم برادرم چقدر عاشق خانمشه و بعدها زندگیشون بهم خورد همون برادر برگشت گفت چرا نگفتی بهم ؟ و من اگر باز برمیگشتم باز،هم نمیگفتم
اینا تا اینجا تربیت خانوادگی ما
خوب منه با این مشخصات و تربیت مادر اومدم تو یک زندگی که فکر میکردم زن داداش همونقدر ارج و قرب داره ، برادر بزرگتر همونقدر احترامش واجبه
ولی همه چی کاملا بر عکس بود
تو خانواده همسرم حق رو تمام و کمال دو دختر کوچکتر داشتن دو آدم به جرات میگم سلیطه
از همون اول آزارها و اذیتها شروع شد زخم زبونها ، بدرفتاریها و متاسفانه اینکه تو خوب باش ، حتی اگر بدی دیدی رو مادر من بد بهم فهموند حتی بعد ازدواجم تا در قید حیات بودن گفتن بد کرد بسپر بخدا تو خوب باش
و این شد هیچگاه از حق خودم دفاع نکردم
من با وجه اجتماعی و خانوادم که درست تو داستانمم میگم چقدر بهم بی رحمی کردن ولی باز سطح اجتماعی من با اونا زمین تا آسمون بود ولی چون خودم یاد نگرفنه بودم از حقم دفاع کنم همیشه سرم پایین بود و بجایی رسید که من دیگه کم آوردم با همسرم در میان گذاشتم و از اونحایی خانواده ش بشددددددت آدمای دو رو و حرفه ایی بازی میکرد ته حرف بر میگشت به خودم و باور نداشتن
بماند من از همه ی این رفتارها پر شدم از عقده پر شدم از حسهای منفی و کشنده و من بودم و خدای خودم و بغضهای آخر شب و درد و دلم با خدا
نتیجه ش شد فوبیای بشددددت سمی و کشنده نسبت به دوتا خواهر شوهر جوری که اسمشونم میاد ضربان قلب من میره روی ۱۰۰۰ ، صورتم گر میگیره تمام بدنم میلرزه نفسم بالا نمیاد .
فقط از خدا میخواستم چهره ی واقعیشون نشون همسرم بده
و داد درسته دیر شد من آسیبهامو دیدم کلی الهی شکر
خیلی از اخلاقامو دارم اصلاح میکنم
من قبلا اعتراف میکنم یک احمق به تمام معنا بودم هر چی بهم بدی میشد من خوبی میکرد
و از من در ذهن اونا یک نادان ساخت
نکنیم به بچه هامون دفاع از حق خودشونو یاد بدیم
نه بد باشن نه زیادی خوب حد اعتدال
زن داداشای من میشینن تو روم میگن چقدر بی عرضه ایی و اینکه هیچ وقت احساس نکردن خواهر شوهر دارن
همینکه بچه های برادرام برام جون میدن الهی شکر
.....
از دیشب درگیری لفظی دارن برادر و خواهرای .. با ویس و چه غم انگیزه دست بی نمک من خودمو خیلی وقته جدا کردم دیگه نمیخوام ببینمشون ولی .. افسوس
که چندین سال فلش بک خورد ، گستاخیا ، حق به جانبیا ، بی نزاکتیا و ......
و باز همممم
خدایی که بشدددددت کافیست❤
متاسفانه بابای منم همیشه همینو میگه
میگه بهت بدی کردن، تو خوب باش، تو نتیجه ی خوبی هات رو از خدا بخواه
ولی دقیقا همین باعث شد که ما هم نتونیم از حق مون دفاع کنیم
خیلی جاها حق مون خورده شد و ما فقط سکوت کردیم
درسته، بهمون اشتباه یاد دادن
خوبه از حقت دفاع کنی اما با احترام، به دور از نامردی و بی ادبی.. ولی دفاع کنی
نه من که تا میخوام از خودم دفاع کنم بغضم می گیره و اشکام سرازیر میشن
می فهمم چقدر سختی کشیدی...
فقط می تونم بگم خدا رو شکر که الان شرایط برات بهتر شده ❤