به اندازه ۱۵ سال حرف و عقده و فریاد دارم رو سر داداشا و زن داداشا خالی کنم ، تازه داشتم آروم میشدم که فوت بابا همه ی خاطرات و عقده ها رو فلش بک زد .... چرا من هر چی بدی دیدم مثل گاو سرمو انداختم پایین ، چرا گذاشتم زن داداشا اینقدر مانور بدن و چیزی نگم
الان خودم و یک احمق میدونم که شب و رووووز داره تو ذهنش سر تک تکشون فریاد میزنه ولی در مقابلش یک بره بی زبونم که تا صداشون بره بالا بغض خفم میکنه و کلااااااا زبونم بند میاد و حرفامو قورت میدم
برای احمقی که معنی احترام رو نمیفهمه من چرا احترام گذاشتم
یکی از داداشا تولد پسرم و همیشه یادشه و کادو میاره و من و همسرم عادتمونه هیچی رو پیش خودمون نمیذاریم و بشدددت جبران میکنیم ، حالا همین برادر و خانمش پشت دوستی بدترین ضربه ها رو بهم زدن ، خانمش تو جلد دلسوزی دهن همه رو سرویس کرده بسکه سرش همه جا هست ، داداش بزرگه فهمید و منم نمیتونم خوبی رو بگم بد از زبونم در رفت پیشش از اون داداشم تشکر کردم دیگه منووووو بیچاره کرده با همین کادو که آرههههه این برات کادو داده از اونطرف پشتت فلان گفته آرهههه هنر میکنن میبینن کسی پایینتره براش یک تکه میارن که از خود کنه ، منه ساده اول گفتم با من نیست ولی هر دفعه تکرار تا دیرم اه این منو میگه ؟
تو تماس بعدش غیر مستقیم گفتم خدا رو شکر اگر پدرم جهاز نداد اگر کسی حمایتمون نکرد ولی هیچی کم از بقیه نداریم باااز از یک راه دیگه این موضوع رو میکبونه تو سرم ، داداش بزرگه نماد عقده و تفرقه و دو بهم زنیه
لعنت به ذات خراب و متعفنشون
خسته ام از تک تکشون دلم میخواد یک روز فریاد بزنم دیگه نه خواهری هست و نه برادری
وصیت کردم به همه گفتم من مردم هیچچچ کدومشون حق ندارن تو مجلسم باشن
چقدر اینروزا خسته ام ،
چقدر با خودم حرف میزنم ، چقدر سوال از پدرم دارم
هر کدوم پدرمو اذیت میکردن به من زنگ میزد شکایت و نفرین گریه میکردم بابا به من نگو من داغ برادر دیدم تحمل ندارم میگفت تو یکدونه دخترمی با تو درد و دل نکنم با کی بکنم ؟ شرطم برای اینکه خونش برم این بود حرف هیچکدوم و نزنه ، اچقدرگرم میرفتم و میزد با خنده میپیچوندم پرتش میکردم که حقم داشت پیر مرد خون به دلش میکردن ولییییی پشت من به ناحق بابامو پر میکرد اونم چیزی پشتم میگفتم برادرا و خانمای گلشون گوشی بدست صداشو ضبط میکرد و ناجوانمردانه به من میگفتن و بعد رفتنشون اینقدرررررر پدرم دیگه پر بود که زنگ میزد خون به دل من میکرد خدا میدونه در هین تماس چقدرررر دندونامو رو هم فشار میدادم چقدر بغض میکردم بعد قطع تماس تا چند ساعت اعصابم چقدرررر داغون و آشفته بود
چرا ؟ گناهم چی بود لعنتیا ، خدا نگذره ازتون
همین پسرا چند سال پیش که پدرم هنوز سالم بود و روی پای خودش نشستن جلوش که آره تو بیا اموالتو تقسیم کن یک مبلغی بزار تو حساب ما وکالت بده تو بمیری خودمون از تو راه مردم در میاییم من دیدم تو چشای پدرم چی گذشت ، خیلی حرفه انسان تا لحظه ی آخر به مرگ فکر نمیکنه حالا جلوت راحت از مردنت بگن ، لعنتیا نگفتی اگر شما زودتر برید ، خدا میدونه چه بر من گذشت چندین بار تکرار هر دفعه رسیدم خونه تو خلوت خودم زاااار زدم از اینهمه ظلم تا به زنداداشم زنگ زدم گفتم مامانمو خواب دیرم از دست بچه ها شاکی بود به بابا از مرگش میگن و زدم زیر گریه
بابام ۶۰۰ تومن گذاشته بود تو امامزاده دفنش کننو آرزوش بود کنار پدرش باشه ، انگار گنبد و گلدسته ها رو بانیش بابام بود ، دفن نکردن همین دردونه هایی که مینشستن جلوش،میگفتن تو بمیر ما چنین و چنان میکنیم عاقبت تو گلزار شهدا کنار پسرش خوابید
ظلم این خاندان تا کجا پیش بره خدا داند حالا منم و دنیای حرف نگفته که داره خفم میکنه کاش بتونم فریاد بزنم تو صورتشون ولی اونا شارلاتان تر از این حرفان
خدایا خودت کمکم کن کم نیارم