دی ماه که تولد فرخنده خودم و پسر بود ، شب یلد خودم ، ۱۴ دی پسر ، جشن های ما هم سه نفره و خودمونی البته یک روز قبل یلدا دخترای عموم لطف کردن و سورپرایزم کردن یهو با کادو و کیک اومدن ، خیلی خوشحال شدم و خوش گذشت ، الهی که همیشه خوش باشن برای پسری هم چون تو امتحاناش بود گفتم نه چون میخواستن دعوت کنن دیگه همش یک اتفاق افتاد و فراموش شد
برای تولد خودم پدر و پسر رفتن بیرون مثلا من نفهمم تا من سفره یلدا رو چیدم اونا اومدن ، قوری وارمری که خیلی دوست داشتم خریده بودن و جوراب لنگه لنگه دوتاشون رو خیلیییی دوست داشتم اصرار داشتن بزارم اینستا ولی خوب من خیلی وقته دوست ندارم چیزی بزارم🙃
شاید ضرفیتشو ندارم شاید دیگه واقعا تحمل واکنش و حرف و حدیثا و قضاوتا رو ندارم ... من نمیگم نگید خوووش بحالت ولی اون کسی میاد میگه با طعنه اون رو نمیتونم تحمل کنم
دیگه همه منو میشناسن من نه آدمیم که جوابگویی کنم نه بی احترامی ولی سکوت میکنم و میرم تو لاک تنهایی
خلاصه اینم از دی البته امتحانات پسر هم بود که یک هو حضوری شدن با شرایط موجود واقعا افت داشتن طفلک معلما هم چکار کنن دیگه خودشون رو حلقه آویز کنن؟ واقعا سخته همه هم از معلما طلب دارن الهی شکر
بهمن بدترین ماه بود از دوم بهمن کرونا گرفتم ( امیکرون ) تا ۳۰ بهمن مردم و زنده شدم ، انواع و اقسام بلاها ، تاری و دو بینی ، اصلا یک چی میگم و میشنوید ، عوارضش هنوز هست ، سینوسام نابودن به بو حساسم ، هوا اینروزا غبار آلوده من خفه میشم ، همسایمون حیاطشو جارو میکنه من تو خونه خفه میشم اوصاعی شده واسم
اسفند ، من عاشق اسفندم تحت هر شرایطی ، همین جنب و جوشا تو اوج سختی خودش نعمته
دیگه چند سالی هست خودمو نمیکشم برای خونه تکونی ، هر سال تماااااام سوراخ و سمبه ها رو میشتم ، الان نه در حد نیاز و توان
کم کم و آهسته ، دیگه ده مدل شیرینی از هر کدوم چند کیلو هم درست نمیکنم امسال فقط سه مدل ، کماچ ، قطاب و نخودچی درست کردم البته ترافل خرمایی هم درست کردم و اما کم ، آجیلم نیمه آماده
خوب الهی شکر با همه قطع رابطه اییم یک عمو هست و دختر عمو
روز دوم رفتیم خونه عمو به قول معروف یک من رفتیم ۱۰۰من برگشتیم
بعضیا من نمیدونم چرا سرشون همه جا هست
این خانواده به شدددت اهل پرسشن و مثلااا کنجکاوی و چون زن بابای وزه ی ما مرتبا و مکررا زنگ میزدن به ایشون و گزارش میدادن اینام طرفدار سفت و سختش شدن
دو دقیقه نشستیم فقط حرف اون بود که فلانه و ال و بل حقشو بدین
اول که به من چه؟ من خودم کجای ماجرام؟ دوم خواهر بشدت بیکار این خانوم از روز بعد چهلم پدرم برداشته شکایت اون هفته ایی نیست دوتا ابلاغ واسه ما نیاد و مضحک تر از اون این اواخر ابلاغ اومده شکایت به دلیل صرب و جرح و فحاشی و تهدید به قتل .. خوندم مخم صوت کشیدم ، پیام دادم به خواهرش من از کی خواهر شما رو ندیدم؟ و هر موقع دیدم از من بی احترامی دیدن؟
گفتن نه ما شما و حاجی شکایتی نداریم
گفتم این ابلاغ برای من اومده گفت چون رو انحثاره برا همه رفته
زنگ زدم وکیلم گفت چرت میگه دیگه وقت مقرر رفتم ، شورا گفتم اصلا من ادعای حیثیت دارم این از هر شکایت داره همونو بگه که دوتا برادر بزرگوار بودن سینه سپر
وای وای وای که چقدر دلم خون میشه سریع هم زنگ میزنن برادرا هم و جمع میکنن خلاصه اومدیم بیرون دیدم احمق اعظم بدووو داره میاد بی تفاوت رد شدیم البته من از کنارش رد میشدم زدم زیر خنده گفتم بزن بهادرشون اومد
دیگه من میدونم این براش چقدر گرونه
خلاصه که اینجوریا
خیلی خواب بابامو میبینم که داره برادرامو نفرین میکنه یا دعوا و جالبه یک خواب به شکلهای متفاوت ولی با یک مضمون مرتب تکرار میشه و اونم اینکه از برادرام ناراحته یا دعوا یا نفرین من بهش داروشو میدم تو خونه خودش غذا واسش درست میکنم و همش میگم بابا خودم حالتو خوب میکنم و اونم به التماس ازم قول میگیره نمیدونم تعبیرش چیه
دیگه جونم بگه عید هم فقط رفتیم روستاهای اطراف با این شلوغی بیخیال مسافرت شدیم
حالا یک اتفاق ۱۱ عید افتاد اونم چی؟
مادرشوهر من دیگه کلافه کرد ما رو از بس زنگ زد به شوهرم خواهرات میخوان بیان
حالا اینجام یک پرانتز باز کنم
بابای من فوت کرد هیچکدوم از اینا حتی یک پیام ندادن بگن تسلیت ، دختر گلش دو ماه بعد فوت پدر من عقد نکرد این مادر نکرد یک زنگ بزنه بگه من دخترمو عقد میکنم که حالا بالای تو دوماه مرده باشه میدونید چی میگم ؟ احترام
من بعد فوت پدر شوهرم ۵۰ روز عزا نگهداشتم کاری که دختراشم نکردن بعد رفتم آرایشگاه مردم اومدم به شوخی گفتم من مردم سر دو روز برید آرایشگاه همین مادرشوهر ناراحت شد برگشت گفت مادر بزرگی کردیم تو خاک تکه گوشتی نکردیم ، حالا چی شد ؟ پدر من تکه گوشتی بود
اسفندم عروسیش بود زنگ زدن شوهرم رفت یک پاکت دادن و تمام البته مادرشم بهش زنگید ولی به من چی؟ نه ما ادم حساب نمیشیم که
خلاصه ۱۱ عید تو پارک نشسته بودیم باز مادرش زنگ زد و شوهرم گفت نه گفت کجایید گفت پارک
ما پاشیدیم بریم دیدیم خواهرشوهر و شوهرش پشتمونن
خواهر شوهر که تو گارد و طلبکار من گریم گرفته بود و بدنم میلرزید مثل سکته یا اجازه خواستم رفتم تو ماشین
تو ماشین خیلی حالم بد شد لرز شدید ، ضربان شدید
شوهرم و دامادشون اونطرفتر داشتن صحبت میکردن ، خواهر شوهرمم رو نیمکت تنها
دیدم واقعا دور از ادب و شخصیته برخورد اول اینجور ، گفتم باید برم توضیح بدم اولین تصویر تا ابد میمونه و این صحیح نیست
خلاصه صلوات فرستادم رفتم
و گفتم شرمندم عذر میخوام بابت رفتارم و من اصلا چنین آدمی نیستم همه منو میشناسن اهل بی احترامی و یکه به دو کردن نیستم الان واقعا حالم خوب نبود چون تمااااام رفتارا و کاراشون اومد تو ذهنم همش خواست خانمشو توجیح کنه گفتم چند لحظه به من گوش کنید و خودتون رو بذارید جای من
گفتم من چکار کردم و اونا چه برداشتی کردن و بجای دستت درد نکنه چه گفتن و چه رفتاری کلا جا خورده بود و دهنش بسته شده بود ، گفتم میدونم الان از من دیو ساختن ولی در حضور شوهرم میگم ۱۳ سال من احترام گذاشتم ، محبت کردم و ... تهش همین خانم جناب عالی و خواهرش گفتن فلان جا خورده بود
گفتم برای عقد و عروسی الان خبر نکردن ، انکار کرد ، قسم خوردم گفتم عقد رو شب قبلش ما از خواهر بزرگش فهمیدیم هنگ بود
گفتم دوست داشتی ما بیاییم عروسی؟ گفت آره خیلی
گفتن دروغه اگر میخواستین همین کاری که الان کردی رو اونموقع میکردی
گفت ببخش بلد نبودیم گفتم مادرخانمت خوب بلده گفت نه اونم بیچاره
گفتم ببین شما چند وقته دامادشونی؟ من ۱۵ ساله عروسشونم ، شناخت من بیشتره یا شما؟
گفتم پدر من فوت کرد یک پیام تسلیت خشک و خالی نفرستادن، دو ماه بعد فوت پدرم عقد کردیم یک زنگ نزدن ،دیگه داشت شاخ در میورد
دیگه کلی خواهش،و تمنا که نه من دیگه اجازه نمیدم اینجور یشه ، دخالت کنن ، بی احترامی و .... گفتم ذاتشون درست شدنی نیست دیگه کلی تعهد داد
پیش خودم گفتم دیگه تمومش کن ، اینهمه دارن التماس میکنن بدور از شخصیته بخوای رد کنی
شوهرمم میگفت هر چی تو بگی ، چون میدونم حق با تویه دیگه قبول کردم رفت دنبال خانمش با فیس و فوس تشریف اوردن😂
شوهرمم گفت کوچکترین بی احترامی به خانمم بخشیدنی نیست و تامام
خلاصه اینچنین آشتی کردیم
دیگه هفتم ماه رمضونم افطار دعوتشون کردم الهی شکر خوب بود ولی ولی ولی ولی هنوووووز پالس حسادتا هست بدجورم هست خیلی باید حواسم باشه
دیشبم مادرشوهر برا اولین باز دعوت کرد😂
خلاصه که خدا بخیر کنه
طولانی شد
تا همینجا پذیرا باشید
طاعات و عباداتتون قبول
ما رو هم دعا کنید
روز و روزگارتون خوش