هیچ وقت تو زندگیم به سحر و جادو و دعا اعتقاد نداشتم ولی گاهی زندگی چیزهایی رو بهمون نشون میده که باور نکردنیه

یک مدت در خونمون صبح خروس خون خیس بود جدی نگرفتیم و هی تکرار شد تا چند وقت پیش یکبار روی تایر سمت راست روز بعد تایر سمت چپ روز بعد در خونه و قطعا اینها اتفاقی نیست جالبه ماشین توی پارکینگ بود ( سر بازه ) 

سال گذشته که با خانواده همسر قطع رابطه کرده بودم و خوشا همون روزا یک روز مادرشوهر زرنگ شدن با دختر گلشون بیان خونمون ( هر وقت همه جا کم محلش میکردن یاد ما میوفتاد) همسر منم گفته بود برادر خانمم داره میاد و ...

فردای اون روز صبح ساعت ۷ زنگ زده به همسرم و کلی چرت و پرت که آره برو با خانواده همسرت برو فلان کن و چند حرف تلخ دیگه که واقعا جای تاسف داره و من مونده بودم چی بود ، چی شد ؟ چه ربطی داشت و هزار سوال و خدا میدونه بعد اون رفته رفته بین منو خانواده م چه شکر آبی شد و هرگز درست نشد که نشد .

و خیلی خیلی چیزهای دیگه

بعد مدتها مجبور به رابطه شدیم با این خانواده ی گرامی ، دعوتشون کردم تا پا گذاشتن تو خونه تنگ ماهی شد پر ماهی مرده ، ماهی کوپی بچه دنیا اورده بود و جالب بود ما ندیدیمشون تا چند دقیقه بعد ورود این عزیزان اونم به صورت عمودی ، ماهیا میا میمیرن افقین جالب بود که اینها عمودی مرده بودن حدود ۱۰۰تا .

هر دفعه یک اتفاق 

حق دارم دیگه ازشون بترسم یا نه؟

همیشه هم در حال آه و ناله ، دنیا رو داشته باشن باز چششون دنبال دست بقیه س

سالهای اول زندگیمون وقتی چند تا از این عزیزان رو ملاقات میکردم پامون نرسیده خونه ، آشوب به پا میشد و خدا میدونه چی میشد و چی بر ما میگذشت 

تا زن داداشم بردتم پیش یک خانم اول به هیچ عنوان دوست نداشتم برم ولی گفتن اگر شیاد بود پول میگرفت نه اینکه مجانی باشه و دلایل دیگه که در ملاقات باهاش فهمیدم چقدر خانم عزیز و محترمین

همون اول گفتن تو خانواده ی همسرت دو نفر اصلااا چشم دیدنت رو ندارن و حرفهای دیگه

منه زجر کشیده و زخم خورده زدم زیر گریه و گفتم واضح بگو من احمق تر و نادان تر از اونم که تشخیص بدم و التماس کردم تا گفتن کیا

اون خانم غریب هزااار پشت غریب بود و سفارش کرد وقتی پیش اونا میرم یا میبینمشون چند سوره بخونم و به همسرمم بگم

خوب همسرم به هیچ عنوان باور نداشت تا اون خانم گفتن ملاقات با آقایون ندارن فقط بخاطر زجرهای من یک تایمی زنگ بزنم و بگن به ایشون 

و چنین کردیم ، بعد اون با همسرم نشستیم و دیدیم واقعا همینه

بعد اون در مواجهه با اونا اوضاع بهتر بود

شخص اول خاله همسرم بود که خوب گذاشتیمش کنار ، شخص دوم خواهر شوهرم که متاسفانه کنار گذاشتنی نبود

بعد فوت پدر شوهر مدتی قطع رابطه کردم و آرامش داشتم ولی الان باز هم کنار میروند ، هیچ اشکالی نداره

هفته پیش مادر شوهر یهو یاد ما کرد و ابراز دلتنگی 

) یکماهی شد که این متن تو بایگانیه🤦‍♀️)

خلاصه مادرشوهر یک هو دلتنگ شدن رفتیم دیدیم میخوان خبر مسرت انگیز بارداری دخترشون رو بدن خوب قلبا خوشحالم چون آرزومه دامن تمام زنان سبز بشه و کسی آرزوی فرزنو نداشته باشه

ولی بعد اون حرفایی که یاد آور ظلمشون در حقم بود و جو خفقان آور

اومدیم خونه ولی به مدت دو روز خونه جهنم بود و درست شدنی نبود فشار عحیبی روی تک تکمون بود تا جایی همسرم یهو برگشتن گفتن دیگه پیش مادرمم نمیرم

تازه آروم شده بودیم بیرون بودیم شماره خواهر شوهر افتاد رو گوشی همسرم قطع کردن ولی از این رو به اون رو شدن و فشار رو روشون حس میکردم و واویلا واویلا

اینو میخوام بگم ، که چقدر انرژی بد و منفی دارن 

و چقدر خسته ایم 

کاش آدما اینقدر بد نباشن 

کاش

سعی میکنم دور باشم ازشون ، واقعا تحملشو ندارم

من به این سن دیگه به هیچ وجه تحمل چالش و کوچکترین استرسی رو ندارم و زود از پا درمیام

کاش جور بشه بریم و دور باشم .......