.
.
زندگی دو رو داره
مثالا روی قشنگش
امروز صبح پا شدن اول قفس طلا خانم رو گذاشتم پایین ، بعد چند حلقه هویچ تو طرف کوچولوش گذاشتم که بپزه ، کتری رو گذاشتم
امروز تعطیلی پدر و پسر بود و مجاز بودن به خواب ولی طلا خانم صدا رو انداخته بود تو سرش و صداشون میزد اونم کجا روی شونه من تو آشپزخونه
وقتی دارم کارام و میکنم بالا و پایین میشم این وروجکم رو شونم شروع میکنه حرف بزدن پچ پچ کردن و ...
خلاصه که چای دم شد ، هویج خانم طلای لپ حنا پخته شد ، اوتمیل هم برای پسر و سفره صبحانه هم مهیا در انتظار بیدار شدن آن دو بزرگوار
طلا خانمم هویجشو گرم خورد و کلی عشق کرد ، نوش جونش باشه
بعدم رفت روی سر کله آن دو بزرگوار و بیدارشون کرد و خلاصه صبحونه میل شد البته با سر و کله زدن با پسری که چشم باز میکنه سرش تو تبلته
بعد اون هم پدر و پسر با پاتک من هال رو جمع کردن و جارو زدیم
منم ظرفامو شستم و نشستم یک ظرف ماست و اسفناج جانه درست کردم بهش پولبیبر و گردو خورد شده و یک حبه سیر به کسب اجازه بهش زدم معرکه شد
ترب و گردو هم ریختم تو هاون و خوب کوبیدم و این باقلوایی شد بیا و ببین ریختم تو ظرف در بسته که بوش یخچال رو مستفیض نکنه
چقدر دلم قاتق بنه میخواست دیشب چک کردم دیدم به اندازه امروز داریم
دیگه دستام زوری نداشت آن مرد رو فراخواندم و اومد کوبید دستش طلا خلاصه با آب جوش ورز دادم و صاف کردم رب انار و ابلیمو و نمک زدم معجونی شد واسه خودش این هم شد بساط نهارمون با ترب گردو و پیاز بنفش ناز نازیِ ابلیمو و نمک زده ، نونام لواش بودن گذاشتم فر خشک شدن معرکه شد
و جاتون خالی تا خرتناق خوردم و بسی چسبید
در حینی که من نهار حاضر میکردم همسر گلا رو آبپاشی میکرد آبپاشو گرفت روی طلا دیدیم به به اینجوری دوست اخه دو بار قبل آنچنان شستیمش طفلک رو یک ساعت بعد با سشوار قسمش میدادیم خشک سه
حالا بگیم از روی زشت؟
افکاری که مثل خوره تو ذهنت و روانن و بیرونم ریخته نمیشن
زبونی که نداری و سری که همشیه پایینه و بله چشم گویی
خودی که نادیده گرفتیش و ...
و و و و و و
نتیجه سری که دیگه ورم کرده و احساس میکنی یک توپ بزرگه و داره به هر طرفی میره
سروش رو نصب کردم دلخوشیم اینه با اسفندونه ی عزیزم صحبت کنم ، سودکو هم حل کنم
الان بالای صفحم اون ح ( برادر دهن گشادم) به سروش پیوست
من از همه جا بلاکشون کردم نمیدونم چرا یکی یکی تو سروش دارن واسم میان بالا و من حتی از دیدن اسمشونم حالم بهم میریزه و همین کافیه که ولم بخواد بکیو پیدا کنم پاره و پورش کنم
میدونید چیه
من یک کوه عظیم حرفم که نگفتم چون تهش انگشت طرف خودمه به ناحق
چون بد عادت کردم همه رو از بس گفتم حق با شماس
و این کلمه ی مزخرفی که مقصر خودتی کافیه برای ویران کردنم
گاهی فکر میکنم دستم بی حسه گاهی پاهام گاهی صورتم و گاهی
............................
یک موقع های میبینم که چقدر حس سخن نگفتنم داره پر رنگ و پر رنگ و پر رنگتر مبشه
مادرم اسطوره ی صبر بود صبرررر ها
ولی اینروزها دارم فریاد میزنم ، صدا میزنم مادرمو میگم ببین اسطوره ی صبر زدم رو دستت به گرد پامم نمیرسی 👍
منم میترسم از صبر خودم از سکوت ی که میکنم از لحظه هایی که انگار کور و کر هستم
ماست و اسفناج را عاشقشم
ولی غذای بعدی را متوجه نشدم چیه عزیزم