دیروز شنبه بود و به رسم شیرین روزهای زوج پسر تا ۲ و نیم مدرسه پدر هم که هر روز پس من تایم بیشتری دارم که به کوزت بازیام برسم

با خودم قرار گذاشتم این روزها حتما یک کیک جانانه که عطرش کل خونه رو بگیره درست کنم

دیروز بعد مرتب کردن و جارو زدن خونه از باغچه چند برگ به لیمو چیدم که بوش آدم بیهوش میکنه ریختم تو قوری وارمر و زیرشو روشن کردم که نم نم بوش فضا رو پر کنه

بعد هم صحبونه ی داغ طلا خانم رو دادم و بساط کیک رو پهن کردم رو فرش آشپزخونه که برسن به دمای محیط 

نمیدونم ولی من عاشق این فرشم ، همیشه ۹۰ درصد کارام ایستاده و پای کانتر بود ولی به لطف این فرش حالا دیگه نشسته کار میکنم

تا مواد به دمای محیط برسن پیاز و هویج و فلفل دلمه و سیر رو خورد کردم مرغا رو هم چیدم روش و یک تکه کره انداختم درش و بستم و زیرشو کم کردم از اون طرفم رب و سس گوجه و ادویه و .. رو با هم تفت دادم با یک عصاره مرغ و دو لیوان آب جوشیدن به مرغ اضافه کردم گذاشتم قشنگگگ بپزن که با آن دو نگویند که نپخته 😂

فکر کنید تو زود پز میپزم له لهن میگن نپخته اسطوره های خوش غذای من🥴

از وقتی اینستا کن ف یکون شده زدم دست به اختراع و عجب چیزهایی هم میشن 

کیک اسفناج نامبر واااان👌

دیروزم کیک کنجد و نارگیل که عالی و عطرش که دیگه نگم هیچی

خلاصه تا ۱۲ خودمو هلاک کردم بعدم با طلا نمازمون و خوندیم و رفتیم پلو ملو هم دم دادیم و دیگه ساعتای یک و نیم بیهوش شدیم🙂

زندگی من انگار این نیمه ی روزه که واسه خودمه 

.

.

مرداد ماه بود عموم دعوت کردن اونجا دختر عموم گفتن یک پیراهن برا بابام میدوزی دوتا هم برای خودم گفتم به چشم ولی گفته باشم الان باید لباس فرم پسر جان رو بدوزم که دیگه مردونه شدن و پیراهن و شلوار همسر اگر میتونید صبر کنید به روی چشم من مهرماه تحویل میدم که گفتن نه هیچ عجله ایی نیست و اینا ، عمو هم پیراهن رو بر دادن

و نشون به همون نشون اومدم خونه دیدم پارچه عمو فقط هست و زن عمو خیلی ریز و سوسکی اون دو پارچه رو برداشتن خوب چه بهتر چون منکه دستمزدی نمیگیرم که بخوام ناراحت باشم 

ولی بعضی کارها هر کار هم کنی فکرتو منحرف کنی میبینی نه نمیشه

این خانواده ی عمو لطف زیادی در حقم داشتن ولی خیلی جاها هم خیلی رندن

همینقدر فعلا بدونید

خلاصه ما که گفته بودیم به این زودیا خبری نیست تا دختر گرامیشون زنگ زدن لباس فرم بچه شون و تنگ و فلان کنی گفتم باش بیار ببینم 

اوردن دیدم بابا اندازه س فقط کوتاهی شلوار میخواد 

اینکه رفت به شب نرسیده عمو یه هو پیام داد سلام عمو خوبی پیراهن من چی شد؟🤣

حالا کی ۳  ووووز از گرفتن پارچه گذشته بود🤣

گفتم عمو جان منکه گفتم و پاسخی دریافت نشد و ما که میدونیم تمام کرما از کدام سوس🤣

خلاصه پر و پاچه نوه ی تخم طلاشون رو محکم کاری کوتاه کردیم و اتو و ... دادیم تحویل بعد خانم رفتن از اونجا تمام که شوهرم خیلی تشکر کرده گفته باید پاچه شو اینکار کنی منم قشنگ زدم تو برجکش والا من به این سن هنوز هالو قبل باشم دیگه خیلی خیلی خیلی خیلییییی خرم

اگر دستمزدیم میگرفتم باز دیگه زیر بار زور نمیرفتم

حالا القصه لباس عمو دو ماهه برش خورده ولی نمیشه که بشه دوخته بشه ببینم امروز دیگه تمومه یا نه۰😁

 

 

.

 

.

برای جریان ارث خوب گفتم دوتا از برادرام که اصلا هم مشخص نمیشد چقددددرررر پستن رفتن خونه پشتی رو زدن به اسم خودشون و خونه اصلی هم که برای یکی از اونا و زن بابام

این دوتا زذ و کوچکه ان گفته بودم

و اینو بگم که من هیچچچ جلسه نبودم و خبری نداشتم هییییچ وقت اینا ۵ دقیقه نمیگذاشتن من پیش پدرم بشینم فکر میکردن منم مثل اونام و حالا از جی خبر داشته باشم؟

خلاصه روز دادگاه دیدیم چنین لایحه ایی دادن

خوب بابام که مریض بودن زذ اومده پدرمو برده دفترخونه وکااااالت تااااام گرفته ما هم روحمون بیخبر از اونطرفم روی سند خونه ی بابام وام گرفته

بعد فوت بابام فهمیدم بهش زنگ زدم فرمودن من وکالت گرفتم کهه فقط سهام عدالت رو مشخص کنم که دست زنش نرسه و من خیانت در امانت نمیکنم ۰🤣🤣🤣

مردک کلاش بیشرف

این تا اینجا

تا چتد وقت پیش پیامی اومد مبلغ یک تومن واریز کنید برای کارشناس فلان آقا

خوب همسر به اقتضای رشته و شغلش میشناختن و زنگ زدن و صحبت که این آقا فقط برای ثبتیس یعنی این دو خونه

پیام دادم به وکیل که این چه مسخره بازیه اول ما باید اینا رو از جنگ اینا در بیاریم یا نه الان بریم خونه ی اونا رو کارشناسی کنیم 

خلاصه جریان عصاب خوردیای من طول و درازه تا هفته پیش باز پول بریز برای کارشناس کشاورزی دیگه رفتیم پیش قاضیه بشدددددددت کم سواد و ملقطه کار واقعا اینا خدا و پیغمبر هم میشناسن دیگه به حدی سردد بودم کل صورتم بی حس از اونطرف هی پله ها رو برو بالا بیا پایین و ... و حرفاییی که تمومی نداره و مغز منی که خورده میشه بسگه میشنوم و دم نمیزم 

تا اینکه همسر گفتن بریم کبابی ، کباب بگیریم بریم خونه ؟ گفتم خدا پدرتو بیامرزا برو

تا حاصر شه رفتیم یک دور زدیم اومدیم من دیگه تو ماشین داشتم خفه میشدم خوب این کبابی همیشه شلوغه و شماره میده و بند و بساط،من رفتم همون جلوش ایستادم و تو افکار خودم ناامیدانه سیر میکردم که یهو دو دخترر بچه ی بسیار زیبا روی کار با اون چشمای نافذشون از جلوم رد شدن با یک خنده ی جانانه و جالبه از جلو که رد میشدن چشم از چشمم بر نمیداشتن با همون لبخند منم با لبخند لب زدم خوبی؟ تا رفتن جلو جمعیت ولی گردنشون کج طرفم یهو برگشتن بلند گفتن چقدر خوشگلی تو 😍😍😍😍

ببین باا این جمله شون کاری ندارم ولی باورتون نمیشه قبل این حرفشون داشتم با خودم میگفتم باور دارم این لبخند خداس در قالب چشمای شما

و واقعا خدا داشت بهم لبخند میزد و چقدر منو پر انرژی کرد

خدا همه جا هست ما هواسمون نبست🥰🥰

 

 

پ . نوشت 

کاشت مجلس در پیت ما هم بجای وضع کردن قانونای صد من یه غازشون چهارتا قانون درست و حسابی که بدرد مردم بخوره وضع میکردن دیروز جایی خوندم مجلس ترکیه قانونی تصویب کرده که اگر هر کسی خبر کذب در فضای محازی پخش کنه ۳ سال زندان داره و فکر میکنم خیلی عالیه لااقل مثل الان تو یک آشفته بازار عظیم گیر نمی افتادیم که ببینیم چی راسته چی دروغه حق کسی به گردنمون نمیموند

خانم محترم بازیگری که عکس سیاه و کبودش و ماها پیش گذاشته و من شخصا دیدم الان باز نمیگذاشت و ...

خدا خودش به دادمون برسه

 

روزگارتون عسل