یکشنبه هر چی به وکیل زنگ زدم ج نداد بعد هم پیام که من جلسه مرکز استانم خودم زنگ میزنم گفتم باشه
همسر که پیگیر و بی صبر زنگ و زنگ چی شد زنگ زدی؟
خلاصه عصابم نمیکشه دیگه بگم
من وقت باید له بشم ، داغون بشم ، نابود بشم و ای کااااش عقده هاشون خالی میشد لامصب نمیشه که نمیشه
تا یکشنبه شب وکیل پیام دادن من دادخواست کارشناس ثبتی دادم بقیه ش با خودتونه
همسرم حالا هی زنگ و زنگ ساعت ۱۱ شب اونم ریجک و در پایان پیام دادن من بچه هام خوابن نمیتونم ج بدم و تمام و من میدونم که این کوه آتفشان کنارم چیه؟
خدا میدونه این زنگ میزد و قطع میشد من لحظه به لحظه مرگ رو جلوی چشام میدیدم ، درد قلب ، فشار پشت سر ، قفل شدن پشت گردن و سوزش شدید پوست و تعرق وحشتناک و سوزش پشت پا
بله همه ی اینا داشتم و دیگه بدنم داشت کرخ میشد شهادتین گفتم و خوابیدم
شد دیروز
دیگه واقعا نمیکشیدم
برای نماز صبح با حال عجیبی بلند شدم نمازم و دعامو خوندم ، ساندویج و اسنک شکلاتی مدرسه پسر رو حاضر کردم شربت چهارتخمی هم حاضر کردم ریختم قمقمه ش ، چای رو دم دادم و صبحانه حاضر خوردن و رفتن
ولی من میدونستم و طوفانهای در راه
تا ساعت حدودا ۱۰ اومد گفت میخوای چکار کنی من شکایتشو کانون وکلا میکنم و ....
ببخشید قبلش گفت خودت باید بری ثبت
برلی اولین بار من حرف زدم خیر سرم ببینید توی ۱۷ سال اولین بار حرف زدم
گفتم من پامم نمیذارم ، نه داداگاه ، نه ثبت و ... من برای چی پس وکیل گرفتم ، خسته ام بخدا دارم از پا در میام
وقتی کارشناس کشاورزی میگه ۳ تومن میونید خرج کنید تا بگم فلانی در بیاره من برم بگم به چند من؟
گفت پس من ال میکنم و بل
خلاصه رفتن بعد چند دقیقه زنگ که این وکیلت بیشرف گفته موکل من تو نیستی و ... خلاصه گفتم آهاااان یلدا بگیر که شروع شد ، خلاصه وکیل خودش بهم زنگ زد نذاشت اصلا من حرف بزنم و شروع کرد دری بری در مورد همسرم و ...
این وکیل نا محترم وقتی من رفتم بشددددت متاصل بودم و ایشون فرنودند من خودم فلان جا آشنا دارم و اینا من خودم چندتا دستیار دارم تماااام زمینای سفید و .... در میارم و پسته ها رو نمیبایس برداشت کنن و کلیییی وعده و من بارهاااااا تکرار کردم من هییییچ قدمی نمیتونم بر دارم و ایشون پذیرفتن
شد یکماه بعد برادر بیشرف همسرم از،سر شرارت و حسادت یاد برادرش افتاده بود و هی زنگ چکار کردین و ... اینو پر میکرد اینم سر من که وکیلت ال و بله کاری نکرد بابا لامصب روالشه اینقدر رو عصاب من رفت
از همون لحظه وکیل گرفتن برگ جدیدی از بربختیای منم رقم خورد تا به الان
از بس رفت دفتر وکیل از بس زنگ زد اونو پر رو کرد همه کارها رو انداخت گردن خودمون از بس ایشون گفت من خورم واردم اونم پر رو شد حالا زده زیر همه چیز
حالا من باید تاوان همه چی رو بدم
واقعا خسته ام از دست همه خسته ام
از دست آدمای خودخواه که اصلللللا در وارشون نمیگنجه دارن چکار با روح و روان من میکنن فکر میکنن چقدرررر هم دلسوزن خسته امممممممممم
از دیروز درد قلبم یک لحظه قطع نشده شونه هام قفل شدن ولی هنوز سر پام
.
.
.
.
لعنت به همه ی اونایی که دعا نویسن و با دعا نویس سر و کار دارن و به فکر آزاد بقیه اند و از پیشرفت بقیه آتیش میگیرند
این برادر مذکور از همون دسته هاس
چه درد مشترکی
با این تفاوت که پدر من هنوز نفس میکشه ولی بدلیل زوال عقل مهجوریت ش گرفته شده و دارن مالش را همه میخورن جز دخترهاش
بقول تو کاش یه جایی بود برای حرف زدن
چقدر با تموم وجودم درک میکنم شرایط ت را