امروز با صدای ساعت از خواب پاشدم اول گفتم نمازمو بخونم بخوابم همینکه وضو گرفتم نصفه خوابم پرید اومدم مسواک بزنم خمیر دندونم میگفت قسمم بدی چیزی نیست که نیست اونموقع هم حسش،نبود برم از انبار جدید بیارم پس مسواک رو چپوندم توش تا کم اورد یه ذره داد بیرون و گذاشتمش تو چشم که یادم باشه جدید بیارم شرمنده اینم نشم

جانمازم و برداشتم رفتم تو آشپزخونه نمازمو خوندم کم کم نور از پنجره ی آشپزخونه میپاشید تو خونه و من دعای عهد و یستشیر و فرج رو خوندم و کلی حال دلم کوک شد با خدای مهربونم راز و نیاز کردم و سجاده و چادر نمازمو تا زدم و گذاشتم گوشه

زیر نور کم نور و پر انرژی صبحگاهی کتری رو برداشتم ، گرفتم زیر شیر و صدای قشتگ آب توی سکوت اول صبحی این خوده آرامشه بعد هم صدای جرقه ی اجاق ، 🥰

شکر پاش رو که شسته بودم برداشتم ، از تو کشو هم قیف رو و شکر ریختم توش و پرش کردم ، ظرف شکر رو گذاشتم سرجاش

آردهایی که دیشب خریده بودم رو آوردم با ظرفش یک سینی کوچولو گذاشتم زیرشو آردا ریختم توش ، هی آروم آروم کوبیدم و پر کردم و در همین به این فکر میکنم پیمونه صبر منم مثل همینه هی کوبیده میشه و هی پر میشه تا کی بخواد پر پر بشه خدا داند

اون لا لوها فلاکس صورتی دلبرانه امو برداشتم یک قاشق سر پره پر چایی ریختم توش کتری جوش اومده بود ، چایی رو دم دادم و گذاشتم روی کانتر

در همین حین به این فکر میکردم چرا توی قوری دم نمیدم؟

و با خودم گفتم ببین یلدا جان اینجا همه تو فلاکس چای دم میدن یک شهر میبینی توی قوری چینی یک شهر یک مدل دیگه و خلاصه سبک زندگی هر شهر متفاوته و همین تفاوتا قشنگه که متاسفانه به لطف اینستا و دنیای مجازی همه چی داره یک شکل میشه و کسل کننده ، پس تو ، تو همون فلاکس چاییتو دم کن و لذتشو ببر مثل همیشه

خوب الهی شکر قانع شدم😁

آردها رو که ریختم تو ظرف

الکمو آوردم ، پیمونه هم از کشو و بگینگ پودرم از کشوی بالاییش ، دو پیمونه آرد رو به همراه بکینگ پودر ریختم تو الک گذاشتم گوشه ، تخم مرغم در اوردم که به دمای محیط برسه کو کلا بساط کیک رو مهیا کردم که برو بچ رفتن منم یک کیک جانانه درست کنم

این هفته که بالا و پایین زیاد داشت دل و دماغمو گرفت فقط همون شنبه لیوان مزه و نون شیرمال درست کردم

سفره رو حاضر کردم  حلوا ارده و شیرعسلی و پنیر گذاشتم ، سبزی و گردو هم که اگر پسر خواست لقمه برلش،بگیرم امروز براش اسنک درست نکردم ، بیسکویتم بود گفتم همینا رو ببره

برلی طلای لپ حنام تخم مرغ گذاشتم آب پز شه

یک کم دور و بر و جم و جور کردم

ساعت ۷ صداشون زدم 

لپ حنایی رو از قفس با ناز و ناز اوردم بیرون البته بیدار میشم یک کم ملحفه رو میزنم بالا ، درشو باز میکنم که خواست بیاد بیرون بیاد ولی خوب اون موقع شدیدا زده به برق که چرا شب گذاشتیمش اونجا و نگذاشتیم کرم بریزه😂

خلاصه با ناز و عشوه اومدن بیرون و یک ذره سفیده تخم مرع میل کردن و شارژ شدن

آن دو هم صبحانه شونو خوردن ، پسر گفت لقمه حلوا میخواد و چون حلوا خش خششش میکنه و من تن و بدنم میلرزه پس نه میخورم نه دست میزنم بنابر این پدر لقمه گرفت

بیسکویتم نبرد که یک موقع شاخه ش نزنه😂والا 

میگم بزار کیفت حالا شاید دلت خواست میگه نه🐪🐂🐆

بعد رفتنشونم طلا خانم صدا رو انداخت روی سر منم جم و جور کردم و جارو زدم بعد هم نشستم که طبق معمول هر صبح طلا خانم روی سینه م راحت و آسوده بخوابه که البته دست منم باید مثل رختخواب باشه🥴

الانم بیدار شدن پی پیشونو زدن و رفتن رو شونه در حال چرت منم برم کیکمو درست کنم و یک نهار جانانه

 

حالا بیایین یک جوکم از مادرشوهر بگم دلتون باز شه😂

تابستونی رفته بود برای دختر و داماد گوشت بخره البته که ما میدونیم ولی خودش میفرمایند اونا میخواستن بخرن بلد نبودن😂بعد ۳۸ سال بلد نیست هنوز جالبه ایشون خودشونو تکه و پاره میکنه دخترم منو نگهداری میکنه

خلاصه دختر خانم خواستن گوشت شتر بخرن م ش فرمودند نه ماااااادررر نکنه میخوای تو هم ۱۲ ماهه بزای؟؟؟؟

من😯🤦‍♀️

چی؟؟؟؟!!!!!😯

۱۲ ماهه یعنی چی؟

که فرمودند آخه مادر دامادش وقتی دامادشو حامله بوده گوشت شتر خورده دامادش ۱۲ ماهه بدنیا اومده🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

وای وای وای لامصب چاخان میکنه مثل چی؟؟؟

هی اومدم بگم گاو به گاویم بعد ۸ ماه زایمان میکنه این مگر چی بوده؟

دهنمو بستم والا دیگه پای صبحتای این بشر و خانوادش نشستن توهین صد در صدی به شعور خودته

خوب ما که میفهمیم اون دخترت دوتا پسر اورده میخوایین این دختر بیاره دیگه به لطف دکتر یزد که تحت نظرش حامله شد و نیاز به این چیزا نبود و دختر میشد ، این من بودم که همین دخترت بارها و بارها خون به دلم کرد که بچه ت بایدددد پسر باشه که نسل ما که نسل دایناسوراس منقرض نشه الهی که پسرم ۴ تااااا دختر بیاره جگرم حال بیاد😂😂😂😂

خلاصه که اینجوریاس

گوشت شتر نخورید مگر نه ۱۲ ماهه میزاید🤣

فردا دیگه از دختر عموم میگم 🤣

سوژه دارم توپ

امروز که داشتم کارامو میکرد ریز ریز با خودم تکرار میکردم مثلا دارم مینویسم خیلی حس خوبی برام داشت الهی که برای شما هم داشته باشه

بچه های خوبی باشید حتی شده کامنت یک شکلک بزارید بفهمیم چی به چیه

😉🤓

تا درودی دیگر بدرود