سلام دوستان روشن و خاموش
دو روز گذشته و فتنه ها خوابیدن و حداقل به آرامش نیم درصدی رسیدیم
سکوت کردم ، خفه شدم ، تو تنهایی زجه زدم ، بی صدا اشک ریختم ولی یک حرف مثل استخوان در گلوم بود و نمیتونستم نگم
مکررا تکرار شده هر موقع همسرم پیش مادرش رفته به مدت ۲ روز خون من تو شیشه بوده و من تا مرز جنون رفتم و اینقدر بر من سخت گذشته که فقط،فکر مرگ بودم
امروز که اومدن خونه بهش گفتم و رفتن تو گاااارد که مااادرمه ، گفتم خوش مادر باشی دیگه بماند حرفاش ولی گفتم که تو گلوم گیر نکنه
از این آدم و دختراش هر چیزی بر میاد و حتی بستن زبان پسر گلش
من اختیار دار خودمم که بیزارم از قیافه ش
اینروزها مقایسه ش میکنم با مادر خودم بدون اغراق بدون جبهه گیری میبینم زمین تا آسمان فرق دارند ذات اون کجا و این کجا
اونکه عروس میومد تو خونه دیگه دختر حونه بود و کسی حق نداشت بگه بالا چشمت ابروئه
میگذره ، همه ی این روزگار تلخ و شیرین میگذره
درسته که الان آرومم به لطف خدا ، درسته که تو آغوش میگرمش ، میبوسمش ولی ، ولی هرگزززز فراموش نمیکنم حرفا ، تهمتا و رفتارش رو ، حتی اون دنیا
الان شب و روز بشینه ببینه چی برام بخره ببینه چکار کنه دیگه نمیشوره ، نمیبره هیچ چیز رو ، حالااااا هی بگه ۱۷ سال خانواده ی تو ال کردن بل کردن والا که تو هم کوتاهی نکردی ولییی ۱۷ سال هم خانواده ی تو ال کردن و بل کردن ولی من بره ی مطیع بودم امیدوارم یک روز بفهمی تا دیر نشده
خیلی شبها داداشم که فوت شدن ، خانمش رو تو خواب میبینم و برام سوال بود امروز به همسرم گفتم ، گفتن زنگ بزن و بگو که تو مخالف نیستی چیزی به بچه هاش ندن حتی بیاد نوشته بدی که ۵ تا پسرن تو یک دختر میشه ۱۱ سهم ، تو ۱ سهم از ۱۱ خودت رو میدی ولی اونام باید ۲ سهمشون رو بدن و مکتوب مینویسی
برادر من سال ۷۶ به رحمت خدا رفتن اونموقع پسر بزرگشون ۶ سال داشت کوچکه ۲ سال بزرگه الان داماد برادر بزرگمه دوتا بچه داره
کوچکع هم ازدواج ناموفق داشته
هر چی مدرشون ماه بود ماااه یعنی از نظر معرفت تک ، ولی اینام مثل عموهاشون بی معرفت باز خوبی که دارن سرشون به لاک خودشونه
من چند سال پیش هم گفتم هر کدوم یک سهم کوچی بدیم از ما چیزی کم نمیشه ولی برای اونا خوبه که همه شیرجه زدن تو دهنم گفتن نه حقی ندارند
حالا رفتن گفتن عمه نگذاشته
موقع که پدرم گفت مساوی برادر بزرگم گفت یلدا حق نداره ، حقش نیست باید نصف یلدا رو بدیم به بچه های این برادرمون ، که هر کی جای منم بود میگفت نه چون اینجوری من حتی از حق خودم کمتر بهم میرسید
برادر بزرگم مثلا خیلی زبله و زرنگ و بلته نیست که رئیس بانک بودن😏
امروز زنگ زدم به زن داداشم و بهش گفتم که من راصیم یک سهم از،یازده سهم رو بدم بهتون و هر موقع که دوست داشتین بیایید مکتوب کنیم و مهر و امضا که حرف و سخنی نباشه و دیگه جایی رسیدم بغضم ترکید های های گریه کردم
خیلی سخته کسی رو نداشته باشی براش صحبت کنی
دیگه یک سری درد دلا و صحبتا شد
داداش کوچکه مثل اینکه رو به روی اینا خونه خریدن و زذ از مرکز استان میاد ، میاد خونه ی این میمونن و خونه مادر خانمش نمیرن ، چقدر یهو روابطشون حسنه شده😂
و من میدونم دنیا دار مکافاته
خلاصه این هم از این
تا ببینیم خدا چی میخواد
راستی وکیلمم ۳۰ تومن ناقابل رو خورد یک آبم روش بدون اینکه قدمی برام برداره
دیشب پیام دادن شما برید قرارداد رو فسخ کنید گفتم باش پولم گفتن نمیدم
که این مکالمات مفصله تو یک پست دیگه انشالله
این هفته خیلی تحویلشون نگرفتم چون واقعا اعصاب و روان نداشتم و زرشک پلو اول هفته خوب بود مگر نه قیمه خودم دوست نداشتم مثل تپه شده بود همونم زیادیشون بود ، و خدا رو شکر چیزی نگفتن ، کوکو لوبیا عالی بود ولی مورد علاقه ی اونا نبود و دیروزم چعوت بریزوی ما واویشکای شما درست کردم از نظر من عالی بود ولی کلا این مدل غذاها باب میلشون نیست که به من ربطی نداشتم همینم خیلی هنر کرده بودم
دیگه گفتم امروز حالم بهتره همت کنم ، خمیر نون شیرمال رو گرفتم گذاشتم ور بیاد ، وسایل لازانیام حاضر کردم برم درست کنم ، چهارشنبه ها پسر صبح تا شب کلاسه تا ساعت دو مدرسه ، ۳ تا ۶ هم طراحی
آخ برم سریع کمری شلوار پسر رو بدوزم امروز با شلوار نو بره کلاس 🤓
میخوام از دیجی کالا یک عاااااالمه وسایل خیاطی سفارش بدم اینجوری خودمو خفه کنم و مثلا تو خوشی بپلکونم😂
بهش گفتم هر چه سریعتر نسبت به پیدایش باشگاه جدید برام اقدام کن یا میرم قبلی ( قبلی دور بود تا میبرتمم و میوردم کلی راه بود)
گفتم در ضمن میخوام برم دنبال گواهی نامه گفتن تو هر جا دوست داری با آژانس برو🤦♀️
این منطقی بودنش آخرشم منو میکشه
خوب این هم از این
تا درودی دیگر بدرود
یکی از بدترین حس های دنیا اینه که از شب قبل هی بگی ناهار چی درست کنم
بعد صبحش پا میشی کلی وقتت رو درگیر درست کردنشی و شست و شوی ظرفهاش و ...
بعد میان میشینن میخورن و ایرادم میگیرن
اصلا اعتماد به نفس ادم داغون میشه
جوری شده که برای هر سری غذا درست کردن کلی استرس میگیرم و به همین دلیل هم مهمون دعوت نمی کنم