سلام دوستان روشن و خاموش
این روزها بیشتر از هر موقع ایی میفهم خدا رو که داشته باشی انگار دنیا رو داری
و هر لحظه و ثانیه هزار بار شاکر خدای مهربونم هستم
دیروز همسر سندا رو گرفتن ، سندایی که هیچ کس نداره و همه تو آمپاسن
توکل بر خدا
من مدلم اینه محافظه کارم ، خیلی سبک و سنگین میکنم زنگ بزنم ، نزنم ، مزاحم نباشم
این فامیل شوهر دختر داییمن و من بعد اتفاقا عروسی کلا روابطم با فامیل کمرنگ که چه عرض کنم بی رنگ شد
تا زنگ زدم به دختر دایی برای تشکر و همسرشون چقدر با معرفتن و تا منو دیرن گفتن نیاز به گفتن نیست و نگو
من برادرتم و ... دیروز خیلی دلم میخواست باز به دختر دایی زنگ بزنم و هم تشکر کنم هم صحبت ولی گفتم نکنه مزاحم بشم و ... تا دیشب خودشون زنگ زدن و چند سااااعت حرف زدیم و میتونم بگم اولین مکالمه ایی بود که بهم انرژی داد و دوست داشتم با دختر گلشون صحبت کردم فکر نمیکردم اینقدر بزرگ شدن و با یک حساب سر انگشتی دیدم به بیست و خوردی سنشونه دیگه
خلاصه از جور و جفای برادرا گفتیم از همه دری گفتیم و دلمونم نمیومد قطع کنیم
دوست دارم دعوتشون کنم بخاطر شرایط دختر گلشون باید احتیاط،کنن خصوصا فصل سرما
چقدر دختر گلشون اصرار قدمتون رو چشمم بیایید خونه مون و کلی عشق
خدا حفظشون و یک عالمه دعای خیر براشون
امروز صبح پاشدم ، سجادمو و دیگه طبق قرار با خودم تو آشپزخونه پهن کردم
نمازمو خوندم دعامو خوندم ، قرآنمم خوندم و کلی انرژی گرفتم ، پسرک دیشب بالاخره راضی شدن نون خرمایی ببرن ( چیزی بقیر از ساندویچ ) و من دیگه کاری نداشتم جز یک چایی و حاضر کردم صبحانه ، پس سر سجاده با خدای خودم راز و نیاز کردم و کم کم نور پاشید تو خونه
ساعت ۷ هم که پاشدن و صبحانه رو خوردن؟؟؟ نخیر اندکی فقط و بعد هم حاضر شدن و رفتن ، حالا من اینموقع ها با طلا خانم ماجراها داریم ، پرواز کنون ، جست زنون دنبال ایناس که بریممم😂
قشنگ ثابت میکنه دختره با این ددری بازیاش😂
بعد رفتن اونام که میزنه به برق میاد رو سینم چرت میزنه
منم یک دور تو اینستا ( فقط پیجای فروشگاهی و خیاطی ) زدم و اومدم بیرون
خونه رو جارو زدیم و مرتب و بیکار و بی عار ولو شدیم تو آفتاب
ساعتای ۹و نیم زنگ زدم همسر که اگر میان لاته درست کنم که گفتن تا ۱۰ دقیقه دیگه میان و درست کردم اومدن با هم تو آفتاب با نون خرمایی زدیم بر بدن و جالبه طلا از ساعت ۸ صداش میکرد اونموقع زده بود به برق محل نمیداد😂
بچه پر رو
برای نهارم قراره کتلت درست کنم
جایی خوندم اگر یک کار رو ۶۶ روز انجام بدی میشه عادت برات
حالا میخوام یک قانون ۶۶ روزه بنویسم یک سری کارا رو انجام ندم یک سریا رو انجام بدم توکل بر خدا ببینم چی میشه
یکی اینکه دیگه به هیچ عنوان به گذشته فکر نکنم و نذارم آزارم بدن
مادرشوهر قراره زانوشو عمل کنه دیروز به پسرش ، امروز به من زنگ زدن که حلالم کن و من فقط گفتم انشالله سلامت باشید
من نمیتونم دو رو باشم ، نمیتونم بگم حلالت کردم درصورتی که نکردم و هیچ وقت فراموشم نمیشه رفتارشون ، هیچ وقت فراموشم نمیشه من بعد اون عمل سخت و بلاهایی که به سرم اومد همین خانم صدام زدن و در کمال قصاوت قلب و بی رحمی گفتن من نفرینت کردم و چوب خدا بود و به کدامین گناه؟؟؟ فقط ذات پلیدشون
پس حلال نمیکنم نه دلی نه زبونی
حالا جالبه مکه و کربلا خواستن برن بهم گفتن اگر تو بدی کردی من حلالت میکنم اگرممم مننن بهتتت خوبی کردم حلالتتت🤣
خلاصه این از این به پسرشم گفتم ،، من نمیتونم چیزی بر خلاف دلم به زبون بیارم گفتن حق داری
حالا از امشب باز دخترش و دامادش ، مادرجونشون نیستن دوره میوفتن بخوان بیان خونمون ما هم گفتیم سرما خوردیم😷😁
والا هر دفعه میان یک اتفاق میوفته
خواهر شوهر کوچکه اونسری اومد مثلا خیلی شیرین کننده اومدن دست گذاشتن روی دوتا گلام که من این دوتا رو میخوام و دقیقا همون دوتا با اینکه شاداب بودن یهو کلا خشک شدم ، میدونم باور نمیکنید ولی بعله هست و من حق دارم بشدت از این موجودات بترسم
دختر عموم براتون جالب بود؟😂
حالا بیا اینم بگم
قبل کرونا برای عید دعوتشون کرده بودم ، همون روز عصرش خواهرشوهر بزرگم اومدن خونه ، ظرف آجیل خوریم بزرگ بود و آجیلاش کم تا من میخواستم برم انباری بیارم نمیشد ، کم برای اون ظرف بود من آجیلا رو انتقال دادم به ظرف مناسبتر و چون وقت نبود بشووورم ، خشککک کنم بزارم کابیت همونجور گذاشتم کابیت که فردا تمیز کنم باز پر کنم
دیگه بعد رفتن اونا ظرف آجیل خوریم دیدم مناسبتره همونو پرترش کردم و گذاشتم روی میز
شب که خانواده عمو اومدن طبق عادت همه ی سوراخ سمبه ها تفتیش شد تا رسیدن به این ظرف🤦♀️
چشمتون روز بد نبینه دیگه بعد اون هرررر موقع زن عموم منو میدید میگفت من به دخترام میگم ظرفاتونو بشورید خشک کنید بزارید کابینت🤣
یعنی بدیشون اینه دیگه از خاطرشونم نمیییییره و فراموش نمیکنن🤣
و یکجا منو صدا زدن گفتم من کمرم در میکنه نمیتونم خم شم اون شیشه های سبزی خشکتو بده ببینم😂🤣
این هم از این
من بیکاری واقعا شاخم میزنه باید فکر یک کلاس ورزشی چیزی باشم ولی اونم تایمی که بقیه باشن پیش طلا پس صبحا رو باید یک فکر اساسی بکنم
باید چندتا کتاب بخرم دلمم یک پته میخواد بدوزم تا عید
دارم بیرق حضرت ابوالفضل و امام حسین رو منجوق دوزی میکنم که با طلا خانم باید بزنم تو سر خودن که میخواد منجوقا رو با غارت ببره😂
خیاطیم میکنم امروز هودیمو ببرم برم سراغ مانتو ولی خدایی خیاطی پشت هم خسته کننده س😂
شلوار پسر مثل همیشه عالی شده
طلا شانس اورد از بیکاری نبردمش حموم
چون هوا سردردتر شده باید اون یکی بخاریم بیاریم
ولی بهش گفتم قول نمیدم که دمتو نشورم😁الانم تو آفتاب ناز دارن چرت میزنن🥰
خوب ما بریم کارهای خوب و بدمون رو بنویسیم ببینیم چی میشه
امیدوارم روزگارتون عسل باشه
تا درودی دیگر بدرود