سلام دوستان روشن و خاموش

امروز از چندتا موضوع میخوام بنویسم سر فصل بدم یادم نره۰😂

از عیادت مادرشوهر

از فضولیای تمام ناپذیر دختر عمو

از اومدن دختر دایی به خونه مون

اول از امروز که باز طبق روال هر روز من و گوشه ی دنجم توی آشپزخونه

وای از دست همسر که دوتا بخاری رو کار گذاشته دیشب رسما خونه مثل حمام بود و گرررررم صبح پاشدم برای نماز موهام خیس بود

رفتم تو آشپزخونه از خنکیش لذتهااا بردم😁

نمازمو خوندم دعامو خوندم ، کتری رو آب کردم گذاشتم روی اجاق ، چای هم ریختم تو فلاکس حاضر و آماده ، بساط،صبحانه و شربت و لقمه پسر رو حاضر کردن ( دیگه روزهای فرد براش هر چی تو خونه باشه میذارم ، کیک ، شیرینی و یک لقمه نون پنیر و گردو یا سبزی) والا من میترسم از این مهمون بازیای این خصوصاا الان که سن فوق گودزیلایین

بعد هم پرده رو کشیده باز رفتم آشپزخونه صبحانه طلا خانم رو حاضر کنم و چای رو دم کنم دیدم کبوتر تو حیاط روی چوب درخت انگور داره نگام میکنه آی حس خوبی داشت که خدا میدونه

الان که درخت پشت پنجره کچل شده دیگه منو کبوتر میتونیم رخ به رخ همو ببینیم😁

بعد هم که پاشدن صبونه خورده نخورده تشریف مبارکشون رو بردن بعد هم منو طلای فضول جم و جور و جارو زدیم الانم نشستم طلا خوابشو بزنه تا وقت هست منم بنویسم

اول از دختر دایی جان

روز یکشنبه با هم صحبت میکردیم گفتم دوشنبه شب بیایین قدمتون سر چشم که گفتن من نمیخوام دعوت کنی یکهو دیدی عصر زنگ زدم گفتم دارم میام گفتم قدمت روی چش ولی قبلش یه ندا بده 😂 خونه نترکیده باشه 😜

که ساعت دو پیام داده بودن من ندیده بودم ساعتای ۴ زنگ زدن چرا پیاممو جواب ندادی گفتم ندیدم والا از بس ایرانسل و دادگاه زن بابام پیام میدن من باز نمیکنم گفتن خونه ایی جایی نمیخواید برید ما داریم میاییم😯

یا ابالفضل گفتم همین الان؟

گفت آرع دیگه گفتم نه بیایید قدمتون سر چشم و نشون به اون نشون تا من یک جم جور کوچولو بود و به پسر التمااااس کردم جارو زد خودمم چایی دم دادم و میوه شستم گذاشتم دیس البته کتری گذاشتم همسر چایی دم داد طفلک زحمت کشید اجرشو زایل نکنیم😂

خواست دمنوشم دم بده گفتم برو به لیمو بچین دیدیم در خونه ان😂

خلاصه که اومدن خیلی خوب بود عالییی بود خوش گذشت

من از دست دختر عمو دیگا هر مهمونیم بیاد اول میرم سراغ انباری با اینکه همیشه مرتبه

که ایندفعه ترکید و اصلا کسیم نگاش به طرف اون در هم نرفت حتییی

قرار بود برای دختر گلش گل سینه جواهر دوزی کنم که خوب نصفه نیمه بود وسایل جواهر دوزیمم وسط،وسایل خیاطی هم رو میز که خواستن بیان هما شوت شدن انباری بعد نوشتن پست برم انباری رو مرتب کنم که ترکیده

والا مرتب کردن انباری از اوجب واجباته😂

خلاصه تا ۸ موندن هر کار کردم گفتم شام نگذاشتن گفتن میوه و شیرینی،و ... خوردیم سیریم

همسر هم تند و تند دمنوش دمید براشون خودشونم رفتن از حیاط به لیمو چیدن برای خونه بردن در کل خوب بود

تنها موضوعی که منو بشدددت آزار میده حالا ایشون سر دلسوزی بقیه سر ذاتشوت اینه که اصراااار دارن من پیوند رحم داشته باشم  یا اجاره واقعاااا آزارم میده نه تنها دلم نمیخواد در این مورد صحبت کنم و وقتی اصرار میکنن ول هم نمیکنن با اینکه جوابای من تلگرافیه ول نمیکنن دلم میخواد برم دورترین نقطه ی دنیا ، بعد میگن چرا از آدما فراریم بابا ول کنید تو رو خدا هر شخص صلاح خودشو بهتر میدونه همین عقل شما رو هم اون داره

حالا دختر عمو جان

دیروز من داشتم با دختر داییم صحبت میکردم این پشت خطی بوده من نفهمیدم

وقتی متوجه شدم که حاضر میشدم برم خونه مادرشوهر و من میدونم این دیگه از فضولی میترکه که من با کی داشتم صحبت میکردم😂

خلاصه عصر زنگ زده اول سلام من ساعت ۱۱ و ۲۰ دقیقه زنگ زدم پشت خطی بودم با کی صحبتتت میکردی حالااا منم گفتم مادرشوهرم🤣

والا امار دقیقم میخواد ، بعد از پسر و همسر پرسید ، پسر درس میخونه چکار نیکنه من با ها و نه و اینا جواب دادم تا گفتن که فلانی رو بگو میشناسی پسر با حالت انزجاری گفت بله و میدونم کیه که دختر عمو گفتن میشه پسر برادر شوهر من دیدم پسری میگه میدونم میدونم و ناراحته منم دیگه چیزی نگفتم تا به باباش،گفت کیه و باباش،بلندش،کرد تا اینجا رو داشته باشید فعلا 

دختر عمو چند وقت پیش زنگ زدن که آقات هر روز میره مدرسه ، چندتا دانش آموز داره و کلی سوالای چرت و پرت که جایی دیگه گفتم والا من تی این ۱۷ سال زندگی مشترک هنوز سوالایی تو میپرسی رو ازش نپرسیدم و نمیدووونم که فرمودند درسته و رفتم سراغ پسر که کلاسشون چند نفره و چجورن و ... که بازم گفتم هیچچ اطلاعی ندارم چون دبیرستانی شدن من مدرسه شون نمیرم و همسر میرن

بعد قطع کردنشون تازه دوزاری مباروم افتاد که احتمالا کسی از تک و طایفه ش تو مدرسه همسرمه میخواسته از زبون من بکشه که همسرم معاون شده و من چون دوست نداشتم اصلا بهش بگم نگفته بودم ، گفتم شاید خواسته زیر زبون بکشه

والا نمیخوام بگم چون کلا یک چرتکه دستشه که فلانی چقدر حقوق میگره ، دخلش به خرجش میخوره و ...‌ منم دوست ندارم چیزی بگم کلا دوست ندارم هر چی برامون اتفاق میوفته رو تو دنیای واقعی به کسی بگم

خلاصه اونروز و روزهای بعد تیرش،به سنگ خورد

چند وقت پیشا هم پسر اومدن گفتن مامان فلانی رفته از پسر عموم پرسبده که این راست میگه باباش ارشد عمرانه و مدیر مدرسه س اوشونم فرمودن نه باباش دانشجویه و ... پسری هم کلی ناراحت که چرا 

باباش اومد گفت برو بهش بگو ما شما رو ده ساله ندیدیم و هر کودنیم باشه طی این سالها ارشدش تموم شده حالا بابای منکه معدل ۱۹ هم ارشدشو گرفته و ..

من گفتم نه چرا باید حرفای پوچ بقیه برات اهمیت داشته باشه و خودت و اذیت کنی مگر بابای تو بخاطر اونا مدرکش اینه و اینا ایندفعه خبر چینی کرد بخند بگو دو کیلو سبزیم براتون بخرم بیارم که حدااقل یک سبزیم پاک کنید و فضولی اینو و اونو بکنید؟ دیگه پسری خندید و گفت ایول جوابت عالی بعد اونم چیزی نگفت ولی همسر ناراحت بود نه از دست برادرزاده ش از دست برادر و خانم برادرش که واقعا کوته فکرن ،ما خودمون اینجوریم که به هیچ عنوان بچه رو دخالت نمیدیم و میگیم ما مشکلی با بقیه داشته باشیم به اون ربط نداره و هر کجا دیر احترام بزاره و حتی قبل مدرسه من میدونستم پسر عموش میاد مدرسه ش بهش گفتم بی احترامی نکنه با اینکه میدونستم اون آموزشاش فرق میکنه و گفتم خلاصه بی احترامی از طرف پسر ما نباشه

که همون روز اول گفت عمو اومده من سلامش کردم محلم نداده ، گفتم حتما نشنیده ، ندیده و ... که گفت هم شنید هم دید چون کنارم بود من دیگه به هیچچچ عنوان بهش سلام نمیکنم که همسر گفت بسیار کار خوبی میکنی تو دیگه احترامتو گذاشتی و حجت رو تمام کردی

حالا اون فلانی که پسر برادرشوهر دختر عموس همین فلانیه فضوله که خبر چینی میکنه و حالا ما فهمیدیم سوالای اون روز دختر عمو برای چی بوده و مثل اینکه این همکلاسی فضول هنوز قانع و مطمئن نشدن😂

که بدرک به پسر گفتم دیگه اینا فامیل همن و از بنیان فضول گفت آره بابا تا گفته کیه ، پیش خودم همین فکر رو کردم😂

حالا شما بگید ایندفعه چی بگم به دختر عمو تو آمپاس بمونه

البته دیشب گفتمش اههه اینه از بس خبر چینی میکرده من به ابوالفضل گفتم بهش،بگم دو کیلو سبزیم بیارم پاک کنید و فضولی؟🤣خلاصه این از این

حالا مادرشوهر

ایشونم که اومدن خونه  ، جاری بزرگه و دخترشم مثلاااا همیشه پیششن به همسرم گفتم تا اینا باشن من نمیرم ولی خودت برو اول حس کروم ناراحت شدن که برام مهم نبود به اون که بی احترامی نمیکنن برعکس جلو من بیشترم احترام میزارن ولی در عوض به من بی احترامی میکنن و اینجور مواقع همسر اینقدر تو احترما غرق میشه به کتفش نیست رفتار بقیه با من

دیگه پریروز بهش،گفتم میخوای مامانت که دیابت داره به جای کمپوت و میوه پای مرغ بگیری براش سوپ درست کنم ببری که براش خوبه گفت نه باز پریشب گفتم که نگه همینجوری گفته که تند شدن نه نمیخواد مادر من نباید بهش،محبت کرد که حقم دارن ، والا تمام هست و نیستشو داره میده دامادا ماشین آخرین مدل سوار شن و خونه و ... پسرا هم لنگ همه چی

دیگه خودشون میفهمن و خودش به ما چه

تا دیروز اول صبح داشتم فکر میکردم خواهر شوهر روز روزش مادرشو نگه نمیداشت الان که حامله س و جاری هم هر جا چوسان فسان باشع هست پس به احتمال زیاد خاله همسر پیش،مادرشه تو همین فکر بودم که ببینه اینجوره بیاد با هم بریم خودش زنگ زده خاله پیش مامان میای بریم گعتم آره

سریع چرخکرده سفید و قرمز که گذاشتم بیرون رو پیاز رنده کردم جداد جدا رو شون مزه دار کردم چنگ زدم ، سلفون کشیدم روشون گذاشتم یخچال ، برنجم خیس کردم و حاضر شدم که برگشتم سریع نهار رو حاضر کنم اومد طلا رو هم زدیم زیر بقل رفتیم ، گفتیم که حالا چی ببریم ، همسر گفتن مادرشون شربت آلوئه ورا دوست داریم بریم یک باکس بخریم براش رفتیم بهترین مارک و اصل خارجیش رو خریدیم بردیم اول که رفتیم قشنگ مشخص بود به خون من تشنبه و .. منم به روی خودم نیوردم که بگم ذره ایی برام مهمه ، حلاصه تا آبمیوه ها رو دید گفت من از اینا دوست ندارم یک بطری آب کرده بود توش رو گرفت گفت از اینا دوست دارم اینجاش قرمز نوشته و اونجاش فلانه اینا اصلا🤣🤣🤣

گفتم دلایلت تو حلقم البته تو دلم همسر طفلک گفتن بابا اینا اصلا گفت نه اینایی که من میخرم خیلی تکه تکه توشونو اینا نیستن من گفتم اینام ببین پره ها گفت نهههه کوچکن۰🤣🤣🤣🤣

وای دیگه اومدیم تو ماشین همسر کاردش میزدی خونش در نمیومدا

و جالبه اونجا بودیم گفت خاله و خواهر شوهر و جاری زیر پاش ظرف میارن و همونجا گاف رو دادن که کلا از اتاق عملم اومده بیرون خاله پیشش بوده تا به الان و اینکه خاله دخترشون زنگ زدن گفت منتظرم برادرهمسر من بیان ایشون بره

پس جاری و خواهرشوهر کجان🤣

خوب لامصب یک چیزی بگو که باورمون بشه و بعد خودت لو ندی رسما مارو گاگول فرض کرده واقعا دیگه حوصله شون رو ندارم بیشتر از ۲۰ دقیقه اونجا باشم انگار عذاب شب اول قبره بسکه باید مزخرف بشنوم 

به همسر میگم نگران نباش من تازه منتطر این بودم بگه داماد ظرف زیر پام اورده از بسکه اونا رو الکی بزرگ کرده ، اون بزرگه رو هم اینقدرررر گندش میکرد آخرشم وقتی با دخترش سناریو چیدن برای تلکه کردن این و اینم فکر میکرد مثلا میخوان طلاق بگیرن لو داد چقدر الکی گندش میکرده و چقدر بی احترامی میکرده اون حالام نوبت اینه ، اینکه که دیگه رو داره الا ماشالله 

حقشه ، هر چی به سرش بیاد

به همسر گفتم روزی من خالصانه و قلبا بهشون محبت کردم و احترام گذاشتم هررر هفته دعوتشون کردم کلی سفره و سبزی چیدم براشون که اشک میریخت میگفت آرزوی سفره ی اون دوتا عروسمو دارم ، روزی بود که کسی محل سگم بهشون نمیداد ، دخترش خواست عروس بشه همین مادرشوهر گریه که میگن بی کسه رفتم با اینکه چقدر بهم بی احترامی کرد نه به من به همه خصوصا خانواده ی شوهرش بسکه گستاخه ولی من پا به پاش رفتم و 

وقتی از شهر محل سکونتشون میومد هیچجج کس آدم حسابش نمیکرد من هررر روز دعوتش میکردم و هررر،شب میبردمش ددر ددور و بعد گذاشتن کف دستم  ، تا همین پارسال هنوزم هیچ گس آدم حسابشون نمیکرد چی شد یکهو خواهر شوهر عروس شد و یک هو جاری مهربون خدا میدونه.

فقط،میدونم اینا برای رضای خدا کاری نمیکنن مگر اینکه سبیلشون خوب چرب شده باشه

الانم از صمیم قلبم آرزو میکنم اینقدر با هم خوب و خوش باشن که دیگه کاری به ما نداشته باشن ، همین

 

آی طلا هم خوابشو زد بیدار شد برم انباری رو مرتب کنم ، هودیمم برش زدم بدوزم ، بشدددددت دلم میخواد پته بخرم بدوزم در حال رایزنیم😁

گل سینه های دختر داییم تموم کنم شاید همین روزا برم خونه شون

الهی که دلاتون شاد و شاد باشه

راستی اینم بگم

دختر خواهر شوهر تو پیج کاریش اول زد که تا جمعه نوبت ندارم بعد زد که نوبتای فلان و فلان و فلان سرجاشه فقط،پول نقد همراهتون باشه ولی تو پیج شخصیش زد من اینروزا فلان نمیکنم ال نمیکنم و ... و هر شبم بری میبینی تو یک کافه س 

خواستم اینو بگم حرفی بزنیم که عمل کنیم نه باد هوا اینجوری داریم خودمون رو مسخره میکنیم

 

تا درودی دیگر بدرود