سلام دوستان روشن و خاموش عزیزم

دیروز بعد اینکه پست گذاشتم رفتم انباری رو تمیز و مرتب کردم که اگر یکهو دختر عمو حمله کردن خیالم راحت باشه 😂

ظهر که همسر اومدن گفتن  صبح مادرشون زنگ زده گفته تنهام یک سر میای پیشم؟

گفتم وا این تازه عمل کرده چطور تنهاش گذاشتن  که گفتن اتفاقا منم گفتم چطور تنهایید با این حالتون فرموند خاله قرار بوده بیاد و نیومده و خلاصه کلی طلبکار خاله

همسر هم بین زنگ تفریح یک ساعتی رو رفته ، دستشو گرفته چند قدم راه رفته بهش میوه و خوراکی داده و اومده

همسر گفتن که ازشون پرسیدم چرا دخترای گلت پیشت نیستن و مگر عروست پیشت نبوده و که مادر شوهر فرمودند اون طفلک که سر کاره ، خاله منو خاطر جمع کرده عمل کنم تا خوب شم پیشم میمونه و زده زیرش

که همسر گفتن خوب مشخصه نمیمونه ، بچه هاش ناراحت میشن وقتی خودت دختر داری و باز هواخواهی دختر گلش

و اینجا نتیجه میگیریم چی؟؟ بعله دختر گلش و پسر و عروس گلترش،اصلا پیشش نبودن که این خانم اینقدررر پزشونو میده

خلاصه همسرم بهشون گفتن حقیقت یلدا میخواست سوپ پای مرغ برات درست کنه بیارم من نگذاشتم که شاکی شدن چراا؟ چرا نگذاشتی؟؟

همسرمم گفتن بخاطر حرفا و حدیثاتون که نگید اه ما دوست نداشتیم و فلان بود

(( خدا رحمت کنه پدرشوهرمو مرحله ی اولی که مریض شدن و مرخص شدن خونه من براشون سوپ شیر درست کردم و فرستادم تعریف نمیکنم گزافه گویی نمیکنم ولی دستپختمو همه دوست دارن و شوهر خواهر بزرگه که ناتنیه همیشه میگه یلدا دستپختش طعم و مزه ی دستپخت مادرای قدیم رو داره که خوب گاهی بعضی حرفا واقعا باعث دلگرمیه تا اینکه بخوای مغرور بشی نه بالاخره گل بی عیب خداست و پدرشوهر هم همیشه دستپختمو دوست داشت و از اونجایی من دستم به کم نمیره یک پاتیل هم سوپ درست کردم که بقیه هم بخورن ، عصر که رفتم مادر شوهر همووون اول با یک حالت انزجاری فرمودند که بابا اصلااا دوست نداشته ، نخورده ببرشون خودتون بخورید

رفتم نگاه کردم دیدم نصف ظرف خالی شده

خوب کتمان نمیکنم خیلی دلخور شدم ، میتونست حداقل یک تشکر خشک و خالی بکنه و گیرم بد ، بریزه سطل آشغال ولی اجر آدم و زائل نکنه

بعد رفتم پیش پدرشوهر روی تخت نشستم ، دستمو گرفت ، بوسم کردن و گفتن عروس دستتت درد نکنه بعد ۷ روووز تونستم غذا بخورم ، ۳ تاا بشقاب خوردم و کلی تعریف و تمجید ، که گفتم قابل نداشت و ... پیش،خودم گفتم شاید برای دلخوشی من گفته ، تا خواهر شوهر اومد رفت از سوپ کشید داشت میخورد گفت بزار از سوپای بابا بزنیم اینقدر تعریف میکرده ، گفتم بابا مگر خورده ؟ که گفت ۳ تااا بشقابم ....

خوب من هر کاری کردم دیگه نتونستم کاری کنم چون بار اول مادرشوهر نبودرو بد جور خورده بود تو ذوقم من برای تعریف و تمجید و تشکر کاری نکرده بودم و همش دلی بود و بی چشم داشت و بر حسب وظیفه))

من باب همین موضوع همسر اون حرفا رو با گوشه و کنایه زدن که خدا روشکر کی ، کجا؟ مادرشوهر به این ماهی و گفتن بی خود میکنه کسی بگه بگو خدا خیرش بده برام درست کنه .

دیشب همسر گفت میگیرم درست کن ببرم براش و بهش،میگم خواستی ۵ روز بیا خونه م چون از باطن زنم با خبرم و میدونم پرستاریتو میکنه ، خوب شدی برو 

گفتم ببین نمیگم مثل مادرم که دروغه چون دیگه اصلاااا مادرت جای مادرم نیست گفت حقم داری گفتم بیاد و قدمش روی چشم تا قبل اینکه بگم سریع گفت ولی بهش میگم به شرطی که هیچچچ کس حق نداره دیگه تا اونجایی بیاد پیشت و تمام کارتات که دستشونه بزار همونجا بمونه

گفتم آفرین خواستم همینو بگم که دیگه خواهر و دامادتون حق ندارن اینجا پلاس باشن و جلو ما ادای ادم خوبا و مادر دوستا رو در بیارن

گفت چی میگی ، دبه کنار تخت مادرم پر ادرار بوده ، اینا حتی اینم خالی نکردن ، گفتم نه تنها خالی نکردن که دیشبم مادر عزیزتون تنها بودن ، گفت حق میگی ، شبم تنها بوده

ولی همچنااااان مادر شوهر دختراش و داماداش از چشاش چکیدن.

گفتم مادرت نهار داشته؟ 

گفت نه چیزی که روی اجاق نبوده مامانم گفتم ساعت ۲ دختر گلش،میاد درست میکنه

گفتم سه بار ، نیست که زبر و زرنگه

این دختر حتی صبحانه شو میاد خونه مادرش میخوره میره سر کار ، ساعت ۱ یا ۲ از سر کار میاد نهار آماده خونه مادرش میخوره میره خونه خودشون باز شام میاد میخوره میرن خونه شون ، تنها چیزی که این داماد داره چاپلوسی بی اندازه

از در میاد تو شیرجه میزنه دست مادرشوهر رو میبوسه یک اوضاعی🤣

خلاصه این هم از این

لیلا جون خیلی خوب گفتن تو کامنت

همیشه از خدا خواستم روزی نشه که بد کسی رو بخوام

نشه که سیاهی اونا من رو هم سیاه کنه

از خدا خواستم همه خوب باشن واقعا نمیتونم برای کسی بد بخوام

یک روز به دختر خواهر شوهرم که یک سال از من کوچکتره گفتم در خونه م آب و دعا میریزن و ناراحتم ،گفتم از خدا خواستم شرشون رو خنثی کنه و دلشون رو صاف کنه بفهمن اشتباه میکنن

که برگشت گفت زن دایی ببخشیدا ولی اشتباه میکنی من از خدا میخوام شرشون و صد برابرررر به خودشون برگردونه و تو همین دنیا جلوی چشم خودم ببینم دارن جواب کاراشون و پس میدن اون دنیا دیگه من کجام اون کجاس که بفهمیم و گفت تو دیگه شورشو در اوردی و واقعا هم حق گفتن شاید من خیلی دارم خودمو گول میزنم و سر خودمو شیره میمالم

الان نمیگم مثل خودشون بد شدم نه فقط ازشون دور شدم همین دیگه مثل قبل خوب نیستم بی اندازه محبت نمیکنم بی اندازه احترام نمیذارم با هر کسی مثل خودش به اندازه ی خودش فقططط جلوی تنها چیزی که نمیتونم خودمو کنترل کنم ، جلوی خر حساب کردنم و ... اونو سگ میشم بدجور هم😁

چون دیگه این ته توهین به شعورمه

ببخشید که پستام پر غلط و پلوطه آخه طلا میاد روی سینه زیر چونم میخوابه دست چپم باید مثل رختخواب باشه در ضمن نشسته هم باشم

زیر پنجره زیر نور خوشگل آفتاب 

یکدستی بخوام هم گوشی رو بگیرم هم بنویسم سخته که امروز اومدم یک متکا گذاشتم زیر دستم دیدم به به چقدر عالیه🤣خدایا شکر برای عقل سرشار😂

الانم قشنگ خانم پا شدن پی پی شون زدن حالا ته مونده خوابشم بزنه که هاپو نشه😁

ما هم بریم و خیاطی کنیم

روز و روزگارتون شیرین باشه همراهان عزیزم

ممنونم که کامنت میذارید

تا درودی دیگر بدرود

پ ن :

همسر اومدن گفتن زنگ زدم مادرم تنهاس گفتم برم یک سر دستشو بگیرم راه بره و ... رفت و سه صوته برگشت گفتم شاید چیزی جا گذاشته که دیدم بشدت ناراحته و عصبانیه

گفتن رفتم کلید و از زیر در برداشتن زنگ زدم مادرم گفته کار خواهرت نیست خدا خیر نده به کسی که برداشته حالا نمیای داخل گفتم چطور آخه؟ شما میتونی در رو باز کنی؟ 

میگفت گفتم دیگه پنجشنبه و جمعه که دختر خانمت نشریف دارن من نمیام دیگه خلاصه چی شده که همسر بشدددت ناراحت بودن و دیگه مونده بود بزنه زیر گریه گفت خدایا خودت شاهد و ناظر باش که کوتاهی از جانب ما نیست ، من دیگه طرف مادرمم نمیرم باشه با همونا و ...

خلاصه این هم از این ، به این جماعت محبت نیومده و من نمیفهمم فازشون چیه ؟ جالبه تمام کارتهای بانکی مادرشوهر دست خواهر شوهره نمیدونم دیگه ترسشون از چیه و خدا خودش شاهده که هیچ وقت نه من و نه همسرم کاری رو برای مزدش انجام ندادیم حتی الان به مرحله ایی رسیدیم که چشمداشت تشکر خشک و خالی هم نداریم 

فقط میدونم مادرشوهر زیادی داره سنگ دخترشو به سینه میزنه

برادرشوهر دومی که کلا مادرشو ترک کرده و گفته دیدار به قیامت ، خواهر بزرگه که ناتنیه دلش خونه  و ما برادرشوهر بزرگه فقط،خیلی جای سواله اونم میدونیم بشددددت عمر و عاصه 

خلاصه که اینجوریا

همسرم طفلک میگفت بیارمش چند روز اینجا باشه تر و خشکش کنم خوب شه ولی نمیخوان ، خودشون نمیخوان و دیگه دست ما نیست خدا از ذات هر کس با خبره

دلم برای همسرم خیلی سوخت خیلی ، یک استرس بدی افتاد تو قلبم و قلبم انگار بزووور داره میزنه انگار میخواد قفسه سینه مو  بشکافه بیاد بیرون

دیروزم سر درد مزخرفی بودم از اونا که تو خوابم پا به پات میاد و در عین حال دست و پاها و صورتت رو کرخ میکنه

میخواییم خوب باشیم نمیشه انگار

پسر انگار سحر و جادوی عجیبی روشه منی که هیچ اعتقادی نداشتم الان بشدت دارم میبینم ، یک هو از این رو به اون رو شده و احساس میکنم هر لحظه داره ناشناخته تر میشه ، من سرم به زندگی خودمه تا بهم زنگ نزنن به کسی زنگ نمیزنم تو همون زنگ و تماسم فقط در حد حوالپرسی و با دختر دایی فقط،درد و دل و از دردامون میگیم اونم به شکلی دلشکسته س ولی ولی ولی امان از آدمایی که سرشون تو زندگی همه سنگینی میکنه خیلی خسته ام خیلی

میگم اینجا دیگه کسی نیست ولی میبینم یکی از آشناهاشون ظهور میکنه

دختر عمو پیام دادن زنگ میزنه و وقتی زنگ میزنه ، میذاره روی ایفون و میره پی کاراش تا ۳ ساعت تا تههه همه چی رو در نیاره ول نمیکنه لامصب

با اینکه من نود درصد حرفاشو اصلا گوش،نمیدم حتی شده مچمم گرفته و تمام مکالمات من یا در تایید حرفاشه ها و آرههه و بله س یا نه و کلا تک کلمه ایی ک هر سری میپرسه چه خبر میگم هیییچ خبری ندارم و نمیخوامم داشته باشم و باز 

خیلی خسته ام خیلی

فقط،دلم یک جای دور افتاده میخواد مثل خانواده دکتر ارنست از هر درخت یک بذر ببریم تو یک جزیره ی ناشناخته یک کلبه درست کنیم و زندگی کنیم 

یک بغض سنگین الان تو گلمومه که باز شدنیم نیست

پسر بیاد باز عصاب خوردی داریم

تبلتشو پنهون کرده بود رمزشم عوض کرده باباش کشف و ضبطش کرد حالا قراش برای منه ، منم برام مهم نیست چون دیگه داره به جاهای باریک و پر خطر میرسه

قبلا میگفتیم باهات قهریم میومد تا از دلمون در نمیورد ول نمیکرد الان به کتفشم نیست هر روز طلبکارتر از دیروز

تا الان تو مدرسه و خانواده زبانزد بود از ادب و تربیت هنوزم هست ولی تو خونه داره ترسناک میشه و من خیلی میترسم خیلی

خدایا به خودت پناه میبرم از همه ی ناملایمات از همه ی بی مهری ها از همه ی سیاهی ها خودت پناهمون باشه که پناه همه ایی