سلام دوستان روشن و خاموش
یک هفته ایی ننوشتم ممنونم از دوستان عزیزی که احوالپرسم بودند چه اینجا چه اینستا
گاهی میرم تو غار تنهایی و سکوت ، هفته گذشته هم مستثنی نبود ، شنبه رو خوب شروع کردم با پختن کیک و غذا و ... ولی شب که شد طوفان اومد اینقدر دیگه نمیکشم و ضعیف شدم که به کوچکترین صدایی از جا میپرم و .. خلاصه زبونم از کار افتاد تا مرز سکته و جنون رفتم و ... خوب نبود حالم اصلا خوب نبود داغونتر از داغون
فرداش دختر دایی زنگ زد اشکای من بی صدا میومدن تا جایی که نفس هم نمیتونستم بکشم تلفنای دختر دایی دیگه روتین روزانه ان خلاصه هر روز این اشکها تکرار شد و سردردای جانفرسای من
سعی میکردم خوب باشم ، بخندم ، شاد باشم ولی توی تنهایی ، نه شدنی نبود
سه شنبه تولد دختر اون یکی دختر داییم بود ، ایشونم گفتن دعوتی باید بیای هر چی اصرار که نه گفت بایدد بیای و خوب همسر چیزی از طرف ما باشه سخت گیرن مثلا اون یکی دختر دایی چرا خودش زنگ نزده و .. منم دیگه حوصله هیچی رو ندارم شد روز سه شنبه دختر دایی زنگ زدن با همسر صحبت کردن و دیگه فرصتی برای تهیه کادو نبود پول گذاشتم توی پاکت دستی به صورت و موهام کشیدم و ساعتای ۳ رفتیم ، الهی شکر خیلی خوش گذشت مجلس زنانه بود
تا شب بودیم و اومدم خونه
روز پنجشنبه هم خرید مرغ و ماهی داشتم دیدم در کمال ناباوری قیمتا اومده پایین بازم شکر الحمدلله ،
من همیشه برای تمیز کردن یخچال و فریزر تند و تند قفسه ها و شیشه ها رو میشوییم و یخچال و فریزرم و خشک میکنم شاید برای هر کدوم یک رب بشه نهاین نیم ساعت بعد برق میزنن و دیگه چیزی یخش باز نمیشه ولی غافل که فریزر حداقل یک ساعت باید از برق کشیده باشه این یک رب اصلا کافی نیست
مخصوصا تو دمای تابستونای اینجا که فریزر مرتب عرق میکنه و یخ میزنه درسته داخل فریزر یخ نمیزنه اصلا ولی دور کیت رو کلا یخ میگیره و باعث میشه درست کار نکنه ، میدیدم از تابستون فریزر انگار زور میزنه ولی نمیدونستم چرا
پنجشنبه که گوشتا رو شستم گذاشتم دیدم یخ نمیزنه ، همسر گفت شاید سنگین شده گوشتا رو انتقال دادیم فریزر پایین
بازم دیدم نه یخ نمیزنه ، رفتیم تعمییراتی اون بنده خدا گفته بود و دو زاری همسر افتاده بود خلاصه اومد کشید از برق یک شب ، فرداشم تمیز کردیم زدیم به برق یعنی کل جمعه ما درگیر بشور و بساب فریزر و آشپزخونه بودیم الهی شکر درست شد
دیروز که شنبه بود
شب قبلش احساس خارش گلو داشتم ولی قرص نخوردم گفتم فردا برای نماز بیدار نمیشم و اینکه به پسر قول همبر با سیب زمینی داده بودم
صبح برای نماز پاشدم ، نمازمو خوندم ، دعامم خوندم ، سیب زمینی خلال درشت خورد کردم شستم گذاشتم ابش کشیده شد ، کتری رو گذاشتم هم چای دم دادم هم دمنوش
همبر رو انداختم کف ماهیتابه ، سیب زمینیم بقلش روی سیب زمینی رو آویشن و نمک زدم درشو بستم
سرخ کردن برگردوندم و باز سرشو گذاشتم اونطرف سرخ شد روی همبر پنیر ریختم و سیبا رو لایه لایه پنیر و سیب گذاشتم که لای نون دیگه نریزه
بعد هم صحبونه شونو دادم و راهیشون کردم
اومدم پرده ها رو کشیدم دیدم زمین فرش گنجشک و یا کریم شده و کبوتر حیاطمونم پشت در ، شب قبلش ساندویچ بود خرده نونا رو دادم همسر ریخت تو حیاط
خلاصه خیلی خیلی صحنه ی قشنگی بود
درخت پشت پنجره پر گنجشکه و من لذت میبرم
گلو درد من رفته رفته بیشتر میشد
ولی قول کلم پلو و کیک داده بودم
و شنبه نمیبایس بد باشه
دمنوش خوردم ، قرص خوردم ، پرتقال و هر چی بگی
اول اومدم کدو رو تکه تکه کردم ریختم تو قابلمه بخار پز شه
یک کلم سنگ داشتم ریز خورد کردم و شروع کردم تف دادن
کدو پخت اجاق رو خاموش کردم خنک شن و همون موقع همسر اومدن از مدرسه صحبت میکردیم دختر دایی زنگ زدن نشون به اون نشون همسر رفتن و شدددد ساعت ۱۱ و نیم دیگه خدا حافطی کردیم
اومدم مقداری از کدو رو پوره کردم با شیر ، مواد کیک رو گذاشتم بیرون کیک کدو رو درست کردم گذاشتم توی فر ، کلما دیگه سرخ شده بودن پیاز هورد کردم ریختم توی ماهیتابه گوشت چرخیم ریختم و سرخ کردم و زردچوبه و دارچین و نمک و کشمش زدم و کلمم ریختم و خوب تفت دادم برنج آب کش،کردم و لایه لایه مواد کلم و شوید خشک و برنج ریختم ، ته چین نونلواشم که دیگه همیشه هست خلاصه پلو رفت که دم بکشه ، کیکم از فر اوررم بیرون دیگه مغزم منفجر بود از درد
نماز ظهرمو خوندم و منتظر شدیم پدر و پسر اومدن ، گفتم من دیگه دارم کور میشم فقط بیایید نهار بخوریم من چپه شم ، نهار خوردیم من خوابیدم اذان رو گفتن بیدار شدم انگار بیهوش بودم و خواب نبود ولی خوب بود
دیشب دیگه انواع و اقسام داروها و دمنوشا رو خوردم
امروز صبحم واسه نماز پاشدم ، نماز و دعامو خوندم خوابیدم یک رب به ۷ پاشدم چای دم دادم سیبم گذاشتم کباب شه برای خودم و طلا
ملحفه ها رو هم در اوردم انداختم ماشین داره زحمتشو میکشه
نشاسته روی آب با آبلیمو عسلم خوردم
امروز قراره طلا رو هم ببرم حموم خیلی هپلی شده
چند شب پیش خواب بودیم همسر دیده بود داره صدا میده تو قفس روییشو زده بود بالا دیده بود بین دون خوری و میله اویزون بوده طفلی ، بالش شکسته بود و خونریزی خیلی شب بدی بود
حالا امروز ببرمش حموم بو برده از همون سر صبح سر سنگینه😂
پ،ن :
تو قانون همسر منطق و با داریت و کیاست رفتار کردن و کوتاه اومدن و گذشت فقط و فقط،شامل حال خانواده ی متحرم و مکرم خودشون میشه و خارج از اون خیر حالا هر کی باشه کلا به هر اتفاق و هر شخصی مشکوکن
و جالبه خانوادش علنی کاریم بکنن شامل نههه فکر میکنی و اینجور نیست و توجیح و ال و بل میشه
جمعه شب مادرشوهر زرنگ شدن زنگ زدن به من مثلا احوالپرسی و من میدونم
یک : عصرش همسر چیزی در مورد اجاره خونه هاشون گذاشته تو گروه ایشون و دختر و دانادشون میخواستن تشریف نامبارکشون رو بیارن که گفتم شرمنده من مریضم
دو : مادر شوهر هیچ وقت سلامش،بی دلیل نیست یا داره قپی پیش کسی میاد اونم اینچنین مبادی آداب سخن گفتنشون
خلاصه همسر فرمودن نهههه مامانم دلش برات تنگ شده همش سراغتو میگیره و فکر میکنه قهری😯گفتم برلی چی اونوقتتت ؟؟؟ حرفی نبود دیگه
ولی همین شخص پدر من روی تخت التماس میکرد ایشون بیان پیشش و .. فکر میکنید جوابش چی بود؟
چند روز پیش بر گشته میگه دلم برلی مادرم میسوزه حاضرم گوشه ی خونه رو دوتا اتق درست کردم کلا هم جدا ، ماشنمو عوض نکنم پس اندازم و خرج ساخت کن و مادرم بیاد پیش خودم حتی اگر تو راضی نباشی
داشتم کارامو میکردم آروم برگشتم طرفش
گفتم ولی من راضی نیستم ، صدسال دیگم راضی نیستم ، چیه تماااام دارو ندارش تو ماتحت دخترا و داماداشه که آب تو دلشون تکون نخوره ، که کم و کسری نداشته باشن ، ماشینشون فلان باشه ، خونه شون فلان باشه و ...حالا ما از خودمون بزنیم بچسبونیم به ایشون؟؟؟
گفتم هر وقت اومد اینجا قدمش روی چشم یکی دو روز ولی همونا تر و خشکش کنن ، همونا نگهداریش،کنن و .. رفت تو فکر گفتم نمیخوام ناراحت شی ولی من راضی نیستم گفت نه ناراحتم که تمام حرفات حقه
حالا میدونید چی میگم؟
شاید از نظر شما خنده دار بیاد ، خرافات باشه یا هر چی
ولی خانواده ی همسرم اللخصوص مادرش زبان همسر منو بستن و ایشون کاملا مطیع اوناس و اینکه این خونه اصلاااا برای ما خوشایند نیست بسکه سحر و جادو بهش بستن
آرزو میکنم درهای رحمت خدا باز شه و ما بتونیم از اینجا با دلخوش بریم
هر روز که میگذره من خسته تر از دیروز میشم و نمیدونم انتهای این خستگیها کجاس
روز و روزگارتون خوش
دلاتون پر از محبت