سلام دوستان روشن و خاموش
حقیقتش چندباری نوشتم ذخیره کردم و بلاگ پاک کرده برای همین ننوشتم
امروز چهارم دی ماه سالگرد آسمانی شدن مادر عزیزمه
دلتنگشم خیلی ، مگر میشه دختر باشی و دلتنگ مادر نشی
روحشون شاد ، خانه شان پر نور
هفته گذشته از دختر عمو نوشتم
بعد اون شیرین کاریاش دوباری زنگ زد
من نمیتونم دو رو باشم دلخور باشم و بخندم ، یا بر عکس
بار اول زنگ زد ، میدونستم الان عصبانیم و دوست ندارم هیچ وقت تو عصبانیت چیزی بگم و یا کاری بکنم پس جواب ندادم ۱۰ بااار زنگ زد ج ندادم که زنگ زد خونه ، چون پسر مریض و خواب بود سریع برداشتم ولی خیلی سرد جواب دادم ، اما ایشون محاله از رو بره ، از درد و دلاش گفت و ناله کرد ، منم مثل همیشه گوش دادم
کلا ایشون سیستمشون جالبه ، هر موقع یی پاسخگو نیستن ، زنگ بزنی کار فوق واجبم داشته باشی بر میدارن فقط میگن الو بعد زنگ میزنم و تاپ قطع ، ولی من جواب ندم دیگه باختم ، یکبار رفته بودیم خارج شهر ، آنتن نمیداد ، زنگ زده بود ، رسیدیم شهر دیدم صدبااار زنگ زده و تا آنتن اومد زنگ زد و طلبکاااااار کجا بودی که از دسترس خارج بودی؟؟ ببینید از سر دلنگرانی نه هاااا از سر فضولی بی حد و مرزش
خوب خیلی اخلاقای خودخواهانه دیگه و اینکه سرش کلا تو زندگی بقیه س خیلی وقت بود دلم میخواست قطع رابطه باشه
خلاصه اونروز قطع کرد
شد فردای اون روز که شب قبلش ایران با آمریکا بازی داشت و همسر با دانش آموزا قرار بسته بودن ایران برد کلا تعطیل ، نبرد تا ساعت ۹ تعطیل ، پسر هم که بخاطر مریضیش کلا نمیبایس بره
پس منم صبح نماز و دعامو خوندم خوابیدم ساعتم کوک کردم برای ۸ و نیم
که یکهو ساعت حدود ۸ گوشیم زنگ خورد و دختر عمو بودن🤦♀️
خوب اگر جواب نمیدادم باز صد بار زنگ و زنگ خونه همه زابراه میشدن
پس جواب دادم خوب طبعا صدام گرفته و خواباود بود ، اول که چرا صدات گرفته ؟ گریه کردی؟ از چی ناراحتی ؟ کلا دنبال فت و جاسوسیه
گفتم بابا خواب بودم جریان اینه همسر ساعت ۹ میره پسرم مریضه
که یکهو طغیان کردن ، پسر رو بفرست مدرسه ، چقدر نمیفرستی و ال و بل و ....
همسر کنارم خواب بود از صدای ایشون بیدار شد و اشاره کرد ولش کن یک تختش کمه😂
خلاصه دیگه شروع کرد ناله من پسرمو ده روز نبرد حموم سرش پوست پوست شده سرشو ماشین کردم بردمش مدرسه چقدرررررر بچه ها بی فرهنگن ، خانواده ها چقدرررر بی فرهنگن ، چی یاد بچه ها شون میدم بچمو مسخره کردن گفتن کچل🤦♀️
حالا همین بچه راه به راه همه رو مسخره میکنه بارها به پسرم گیر داده گفتم بیخیال واقعاااا از یک بچه شش ، هفت ساله چه انتظاریه ؟ خیلی باید کوتاه فکر باشی که یک بچه نادون رو ببری زیر سوال ولی خوب پسر الهام جون تخم طلاس
خلاصه شد ساعت ۹ تازه خانم فرمودند خیلی خوب دیگه برو صبحانه همسرتو حاضر کن ، میخواستم بگم هنر کردی صدای در رو نشنیدی که رفت
ختا اینکه شد هفته پیش
زنگ زدن منم دیگه آروم بودم جواب دادم دوباره درد و دل منم گوش و جاهایی برای سرما خوری پسرش راهنماییش کردم تا شد آخر مکالمه گفت زنگ نزدم و دلخور نباشه و .. خیلی عادی و ریلکس و با خنده گفتم حالا برو ولی دلخور که هستم هم خودم ، هم همسرم ، هم پسرم
یکهووووو بل گرفت که چکار کردم ، داغ بچه هام و ... گفتم قسم نخور دختر خوب ، گفت تو چکار داری کفارشو میدم🤦♀️
منم خودمم حالم خوب نبود صدامم گرفته بود ، همزمان داشتم غذامم هم میزدم یکهو دیدم داره داد و بیداد میکنه فکر کردم با بچه هاشه ، اخه هر وقت زنگ میزنه یا میزنم عشقش بکشه گوشی رو میده بچه هاش یکساعت ، یا وسط حرررررف دارم حرف میزنم میبینم اون رفته داره با بچه هاش صحبت میکنه و قربون صدقه شون میره و ... خلاصه برای همین شنونده ام
و حتی یکبارم اومد خونه مون ، همسر من کلا با دیگران کلا کم حرفن ، خانم باشه که هیچ ، دیگه ایشون اینقدر خوش مشربن به زورم شده همسر باید حرف بزنن و وسط حرف همسر من یکهو خانم رفتن سراغ پسرشون که کشورا رو روی کره نشون بدن ، همسرم حرفشو قطع کرد و کلا حرف نزد بعد رفتنش گفت این رسما طرفشو گوساله فرض میکنه؟؟؟
یا اینکه خیلی جالب بود مخاطبش همسر من بود با اینکه اصلا ایشون بهش توجه یی نمیکرد مثلا نمیدونم چی شده شوک عصبیییی ( یک چیزی من انداختم دهنش یاد گرفت دیگه مارو با این شوک عصبی و پریود شدنش صاف کرده)
وارد شده از چشاش اونموقع عکس گرفتن ، حالا مخاطب منم دستش خشک شده گرفت جلوی همسر اونم سرش پایین تو گوشی
یا اینکه کاپشن خریده فلان ، مخاطبش کیه؟؟ بعله همسر من
منم کلا بووق
خلاصه
من داشتم غذامو هم میزدم فکر کردم طبق معمول با تخم طلاهاشه و سکوت کرده بودم یه هو دیدم نههه داره میگه دیگه من نه زنگ میزنم نه تو بزن و با بدترین حالت ممکن و جیغ و جیغ ، گفتم الهام با منی؟؟؟؟
گفت آره
گفتم اصلا میفهمی چکار کردی؟
گیرم بچه ی من دروغ گفته ، قپی اومده ، بهت گفتم پسر فامیلتون داره خون بدل بچه ی من میکنه
چرا رفتی گعتی نه بابای پسر ، معاون نیست ، معلللللللم فنیه ، دبیرم نه معلممم
یک کلام میگفتی نمیدونم
تمام
دیدم نه بابا اصلا داره فقط میگه دیدار به قیامت و منم گفتم به جهنم و قطع کردم
باز زنگ زد جواب ندادم
دیگه پیام و کلی توهین که ببخشید به شان و منزلت همسر و پسرتون آوردم پایین و کلی چرت و پرت که واقعا حوصله شو ندارم
و همش حرفای تکراری
و اصلا انکار نکرد و دقیقا حرفای اون بچه رو گفت
که من گفتممم معلمممم موفقه نه مدیررررر ببین چقدر این احمقه و فضول
تا جایی گفت تو نگفتی معاونه و ..
که نوشتم از من به تو نصیحت
چیزی رو نمیدونی بگو نمیدونم و تمام ، خودت و هم وزن یک بچه نکن
من حتی به خانواده شوهرمم نگفتم با اینکه نوه ی خاله ش تو مدرسه شه ، چون واقعا نیازی نمیبینم هر اتفاقی رو برای کسی توضیح بدم یک ، دو هم هنوز با اینجور کیس فووووق فضول و فووووق دقیق برخورد نداشتم
شان و منزلت همسر و پسر من با اینجور چیزا زیر سوال نمیره ، چون نه تشه ی جاه و مقامم نه براشون ارزش داره
پسرمم خدا رو شکر ظرفیتش بالاس ولی این پسرک احمق رفته جلوی بچه ها دقیقا دو طرف یقه بچه رو گرفته و گفته تو دروغگویی و الهام فلان گفته و فلان
در جواب نوشتن چشم خانم دانشمند و یک سری چرت و پرت دیگه و دیدار به قیامت من دیگه جواب ندادم
والا من برادرام زنگ زدن بد دهنی و اینقدر خون به دلم کردن نگفتم دیدار به قیامت دیگه الان یکساله میگم واقعا تواااان دیدنشون رو ندارم و تمام
این همون اول دیدار به قیامت من میدونم دردش چیه ، چون من گفتم همسر دلخورن و پای ایشون رو اوروم وسط که جهنمممم به درکککک
یکبار عید اومد خونم براش،شیرینیاشو بپزم اینقدر ماشالله خود خواهه دوتا مشما زباله پررررر اسباب ریز اورده بود همراه پسرش همشونو ریخت وسط تمااااا اسباب بازیاس پسر ریخت وسط و داغون کرد از اونطرفم بساط،شیرینی پزی تا شب خونه طویله شده بود من زبونم سوخت گفتم همسر از بهم ریختگی و شلختگی بدش میاد
برای شام همسر مرغ سوخاری از بیرون گرفته بود اومد سر سفره یهو نه برداشت نه گذاشت برگشتم به همسرم گفتم آقا فلانی شما بدتون نمیاد یلدا اینهمه شلخته س ؟؟؟😯😯😯من شلخته ام بی مروت؟؟ یا تو و بچه ت گند زدین به خونه داشتم غذا ظرف میکردم پشتم به همسرم بود روم به ایشون و خواهرش اشکام شررر ریختن لب زدم خیلی نامردی
که خواهرش شروع کرد به انگلیسی دعواش کردن اونم به فارسی جواب میداد وای نمیدونستم ، غلط کردم و ... میخوام بگم ذات آدم چقدر باید خراب باشه
که رفتن همونموقع همسرم بهم گفت با این قطع رابطه کن ، واقعا آدم نرمالی نیست و فتنه انداختن تو زندگیمون انگار براش تفریحه که من احمق بودم باور نکردم
حالا هم بشدددددت خوشحالم که رفته بشدددت
بسکه سرش تو حساب کتاب زندگیمون بود
زنگ میزد مغازه های پدرشوهرت فلان تومنن بفروشن اینقدر بهتون میرسه فلان میکنید هر چیم میگفتم من اصلا فکرشم نمیکنم خدا به خودمون بده
و جالبه از همه ی دنیا طلبکار مثلا دوست همسرش نمایشگاه لاستیک و تایر داره وضعش عالی چرا نمیاد به شوهر این کمک کنه پول بده
در صورتی شوهر خودشم در آمدش خوبه ولی خانم خرجشون زیاد و کلا اینچنین
گفتم یکبار بنویسم و تموم شه
ببخشید در هم و بر هم شد
روز و روزگارتون خوش
خدا رحمتشون کنه
چ حوصله ای دارین واقعا
من باشم می ره توی بلک لیست و تمام