سلام دوستان روشن و خاموش

وای از این امتحانات ، صد رحمت به امتحانات خودمون مینشستیم میخوندیم دردمون به دلمون بود حالا بعد یک وقفه طولانی تا اینا رو بشونیم سر درسا جونمون بالا اومده

دیشب موقع خواب ، به خدا راز و نیاز کردم گفتم فقط،الان یک خواب میخوام ، یک جای سر سبز ،کنار یک برکه با آب زلال و ماهیای گوگولی مگولی ، پاهامون بزنم به آب و به ترانه ی گنجشکا گوش کنم ولی بعدش گفتم نه الان هوا برف میطلبه اینجام که نیست ، گفتم برف سفیددد همه جا رو پوشونده باشه ، تا زانو بریم تو برف نرمممم ، ما هم مثل اسکیموها برف بازی کنیماون گوشه هم یک آتیش جانانه ، طلا رو هم قفسشو پتو پیج کنیم یک طرفشم ، طرف آتیش حالشو ببره

خلاصه نتیجه ش یک خواب با جن و پریا ( داداشا)🥴 

امروزم که کلا خواب افتادم ، امروز پسر امتحان ریاضی داشتن دیشب کلا با ایشون کار کردم 

باز  کارشناسی ریاضیم بدرد این خورد خدا رو هزاران مرتبه شکر 🤲🏻😂

۱۴ دی تولد دردانه پسر و سالگرد عقدمون بود

من خوب گفتم از خیلی قبل برنامه میچینم ، اول خواستیم بریم رستوان باغ اونجا جشن سه نفری بگیریم ولی تو امتحانا خوب نبود ، گفتم تو خونه با برنامه هایی که خوشحالش میکنه و غذاهایی که دوست داره

که قرار بر این شد لیوان مزه و برگر درست کنم و دیگه فوتبال دستی و ...

اونروز که پست رو گذاشتم و رفتم ، همسر تشریف اوردن با خبر مسرررت بخش اونم چی ؟ مامان گلشون میخوان تولد بیان🤦‍♀️

دروغ چرا کلا پوکر فیس شدم و ایشونم شاکی یعنی بگم دو روووز کار میزنی خونم در نمیومد 

ناراحت اومدنش نیستم ولییی

من چی درست کنم که معده ی مبارکشون به هم نریزه؟

و کارای دیگشون

خلاصه با خودن کنار اومدم

کیک تولد رو درست کردم ، قرار بود برای پسر رینگ و دستبند چرم بخریم و دیگه گوی شکلاتی درست کردم ، رینگ ها رو گذاشتم داخلشون و مثل تخم مرغ شانسی😂 رنگشون کردم

دوتا کتابم خریدیم ، وووو چون تو امتحانا مرتبا ور دلمون بودن مکافات داشتیم و بچم بشدددددت کنجکاو دهن ما رو صاف کرد 

و گفتم لیوان مزه رو ظهر درست کنم ، شب قرمه سبزی بلکه سازگارتر باشه با معده مادرشوهر ، روز سه شنبه که شهادت حاج قاسم بود و تعطیل 

به همسر گفتم بخاطر مامانت شب ، قرمه سبزی میزارم که گفت نمیخواد چیزی درست کنی ، گفتم نمیشه که ، لیوان مزه چون مرغه و اینا ، ایشونم از مرغ زده شده نمیشه ، گفت پس اگر زحمتت نیست پیراشکی درست کن بهتره🥴 یعنی حرکتی زد انتحاری گفتم باشه 

دیگه سه شنبه شب

مرغ ریختم غذاساز با پنیر پیتزا و فلفل رنگی و ادویه برای توپک

یک مقدارم خورد کردم با رب نارنج و آبلیمو و پیاز و نمک و ادویه برای جوجه

بال هم مزه دار کردم و گوشتم ساتوریرکردم با پیاز رنده شده و نمک و فلفل و ادویه برگر خوب ورز دادم برای برگر

روی همه سلفون کشیدم گذاشتم یخچال و فریزر و ظرفامو شستم ، آشپزخونه رو مرتب کردم

اومدم برنامه فردا رو چیدم و خوابیدم 

روز چهارشنبه ، پسر امتحان داشت ، همراهم پا شد ، منم نمازمو خوندم و یکسری از کارا رو کردم ، راهی مدرسه شدن منم جم و جور در یک حرکت ناگهانی مبلا رو کشیدم وسط🤦‍♀️

آخه مدتیه خونه مورچه داره منم از مورچه متنفرم ، دیگه له و نابود بودم و عجیب بی حال بودم ، انرژی زیر صفر یک وضعی

صبح که پاشده بودم ، سیب زمینی نگینی برای پیراشکی ، خلال درست برای خلالی پای لیوان خورد کرده بودم

خلالیا رو یک قل جوشونده بودم گذاشته بودم آبشون بره

مرغم گذاشته بودم بپزه برای پیراشکی

خلاصه

پسر رفت و اومد ، از اونجایی من اصلا نمیگم چکار کنن و اگر خودشون بخوان باید کمک کنن بصورت خود جوش و بچه های الان باید یک چیز رو هزار بار بگی ، دیگه عصابم داغووون شد که تو چرا مثل دسته بیلی یک کمک بده ، میگه خوب من از کجا بدونم منتظرم بگی🤣🤦‍♀️

همسر اومدن ، فرمودن ننه جانشون زنگ زدن گفتن شب نمیان دارن میرن مرکز استان ، شما قند عسلتون رو بیارید من هدیه گرانبهاشو بدم

بگم خوشحال نشدم که دروغ گفتم  اماااا

چرا دقیقا همون روز؟🤔

قبلش نمیتونست خبر بده؟

و کلی حرف دیگه

خلاصه اون دو عزیز رفتن

منم گفتن فبها ، سیبای نگینی رو سرخ کردم و با رب و ادویه ، گفتم خدایا شکرت که واقعا حال نداشتم

اونا رفتن با خودم میگفتم اینجور فراخوان داده حتماااااا میخواد از اون کادو قشنگ و سنگینا به دامادا میده بده که برگشتنی دیدم بعلههههه ۳۰۰ تومن توی نایلون🤣🤣🤣🤣

همسر میگفت به تو نبات داده به پسر ۱۰۰تووومن بالاتر 

گفتم اون نبات رو داده که سردیم نکنه😂

که دیگه همسر گفتم واقعا فکرشو نمیکردم ، مادرمه نمیتونمم چیزی بگم

گفتم چرا مادرت تا الان یادش نبود ، نزدیک زایمان خواهرته زرنگ شده

خوب دیگه بالاخره کمک دادن جارو زدن و مبلا رو زدیم جا ، نهارمون رو خوردیم منم قرآنمو خوندم دیگه بیهووووش شدم ، نیم ساعت بعدش پسر صدا زد ببریمش کلاس طراحی منم رفتم باهاشون یک سری خرید داشتیم

دیگه اومدیم تند تند هدیه هاشو کادو کردیم 

خمیر بنیر برای قارچ سوخاری و پیاز درست کردم

سیبا رو توی آرد ذرت و پولبیبر و اویشن و نموک غلطوندم

پودر سوخاری هم میکس کردم حاضر و آماده

میز رو چیدم

و ساعتای یک رب به هفت همسر رفتن دنبال پسری 

اومدن آهنگ گذاشتیم و کلی با هدیه هاش،سورپرایز شد و خوشحال ، خیلی خوش گذشت ، کیکم که عالی شده بود

عکس و فیلم و بعد من شیرجه زدم آشپزخونه یکی یکی درست کردم

اول توپک رو سرخ کردن بعد جوجه نارنج ، زدمشون به سیخ جوبی گذاشتم لیوان

آهان بال رو هم از عصر گذاشته بودم فر

اونام زدم به سبخ و گذاشتم تو لیوان

بعد اون سیب زمینیا رو سرخ کردم یعنی محشر شدن اونا رو ریختم توی بشقاب برگر

قارچ رو هم تو خمیر گذاشتم موند و بعد سرخ کردم عالی شد 

برگرم گذاشتم تو تابه دو طرفه

حالا هر مرحله ظرفها رو شستم که رو هم نشه

خشک کردم گذاشتم کابینت ، سینک رو دستمال کشیدن ، کانتر هم ، کف آشپزخونه رو هم طی میکشیدم ، کاهو و گوجه و خیار شورن شستم و خورد کردم

برگر پخت روش پنیر ورقه ایی گذاشتم و خلاصه  همه چیز حاضر و آماده و پشت اون یک آشپزخونه تمیز و مرتب

که همه چیز عالی بود جای شما سبز

در کل شب خیلی خوبی بود و خوش،گذشت به جبران یلدا و مهم اینه بچه ها خوش باشن

کتاب معحزه شکر گذاری رو هم برای خودم گرفتم بخونم و لذتشو ببرم

 

یکدنیا ممنونم از همراهی تک تک شما عزیزان چه روشن چه خاموش الهی که همیشه خوش و خرم باشید