سلام دوستان روشن و خاموشم

از کی ننوشتم

چه اتفاقاتی افتاد 

و اسفند دوست داشتنی و شلوغ و پلوغ

هنوز هیچ خونه تکونی نکردم ، وقت نکردم 

دیروز و پریروز بارون بارید اونم شلااااقی و تنددد با رگبار خلاصه از اون بارون وحشیایی که من عاشقشم

اونروز که کارامو برده بودم سالن و اون برخوردای مزخرف

دیروز بردم یکجای دیگه و چه برخوردی حض بردم و اولین درآمدم از این کار خیلی چسبید

میدونید برخورد طرف مقابل و خریدار برام خیلی مهمه 

حاضرم ارزونتر از قیمت بفروشم به اونی که ارزش کار رو میدونه ، برخورد صحیح داره ، هنر رو میشناسه و براش ارزش قائله

مثلا دیروز گفتن کار دست و ظریف و زیبا و میدونیم کار و زحمت برده و ارزشش بالاس ولی متاسفانه شهر ما این قیمت نمیخرن و یک قیمت دادن گفتن واقفیم به قیمت اصلی یک کم بالا و پایین کردیم خریدن بنا شد فروش داشتن باز،سفارش بگیرن این برای من اوج لذت از کارم بود

تا یکی از راه برسه از سر حسادت و بخل و ... بخواد بگه مگررر چین ؟ نمی ارزه بعد بخواد موس موس کنه زیر قیمت بخره 

دیروز همون موقع که کارت به کارت شد انگار درهای رحمت خدا از آسمونشم باز شد جوری که دو قدم از مغازه تا ماشین خیس شدیم 

الهیییی هزاااااراااان بار شکر

تو ساز برامون فقط همین

روز جمعه دختر دایی حلیم داشت دعوت کرد نرفتیم چون همسر مریض بودن ولی برای توزیع رفتیم و سهممون رو گرفتیم

ما که رفتیم یک دیگ تموم شد و در یک دیگ رو باز کردن و واسه ما ریختن

روز بعدش زنگ زدم تشکر ، گفتن اون دیگه که اول برای شما ریختیم انگار ته نداشته و تمومی نداشته

این حرف رو اولین بار نیست که مشنویم

یکبار خرازی رفتم خانمه گفت وای میخواستم ببندما ولی شما اومدین دیگه مگر خلوت میشه ، یا سوپری که میگه شما که بیایید دیگه نوبت خودتون نمیشه

میدونی خیلی حوبه ، خیلی حسه خوبیه همیشه از خدا میخوام وجودمون ، بودنمون برای بقیه سود و برکت داشته باشه 

الهی باز هم شکر

چند وقت پیش خواهر شوهر مهربون شدن تو دایرکتا پیامای محبت آمیز خوب من دیگه این کتاب رو از برم و میدونستم چیزی میخواد تا یک شب مادرشوهر زنگ زدن و ما و آقای داماد و خواهر شوهر داریم میاییم گفتیم بیایین

اومدن و همون 

خانم میخواست چرخشو تنطیم کنه

چرخی که از یکککک قرن پیش ننه ش خریده و پززززها بر ما میده

چندین بار خواستم بگم آره مادر جان شما حتی سالها قبل تولد دختراتون بفکرشون بودین فقط،پسراتون رو از جو پیدا میکردین

دیگه یک سری آموزش دادم و گفتم این باید بره سرویس و تعمیر که بعدش برده بودن سرویسکار گفته بود این چرخت مفت نمی ارزه و فقط راسته دوزه🥴

حالا

اونشب مادر شوهر رو مد خوشمزگی بودن و حرفایی زدن که خدا میدونه چه بر سر قلبم اومد

من فکر میکردم این بشر اشتباهاتشو پذیرفته ولی....

نه تایید میکنه با علم و آگاهی بوده و افتحار میکنه

مثلا اینکه من اومدم از شهر محل سکونتمون که برم پیش متخصص زنان با اینکه جاری تاکید کردم این خانم منو بردم سونو و تنهااا دکتری که من رفتم

و وقتی با خنده و ذووووق گفت آرههه من کردم ، اعتراف میکنم تا این حد از کسی متنفر نشدم

اشکایی که داشت مثل سیل روونه میشد و بغضی که داشت میترکید فقط رومو برگردوندم و خودمو جم و جور کردم که جلوشون نشکنم

ولی تا پا رو بیرون گذاشتم به همسرم گفتم تا ابد مادرت از چشمم افتاد و نعریف کردم حق دادن بهم

فکر نکنید الان حق میدن وااای چه خوبه 

نه من پیر شدم ، من جون دادم ، من هزاااااران بار مردم و زنده شدم ، من له شدم و من .... تا الان اندکی پی بردن به شرارتای خانوادش

دوشنبه هفته قبل باز خانم قصد موندگاری در خانه ما کردن خوب خیاطی من یک ور ، خونه آشفته اینو کم داشتم ، من نمیتونم تظاهر کنم ، نمیتونم دو رو باشم

حرفش،شد داره میاد کلا ریختم بهم ، همسرم ناراحت شد گفت مادرمه

دیگه تاب نیوردم برگشتم گفتم پدر من تا باهات بد صحبت کرد قیدشو زدی منم آدمم ، سکوت کرد

مادرش اومد، حالا چی شده سرور یاد ما کردن ، مادرشوهر دخترش مریض بودن و ..

موندن هی زنگ به دختر و احوالپرسی و ..‌ مغز من اکو میشد دوووو سااااال پدر من بیخ گوش اینا روی جا بود یک زنگ زدن احوال بپرسن؟؟؟؟؟

فرداش دختره اول زنگ زده صبحانه خوردی و ... میخواستم گوشی رو بگیرم بگم نه ، صبحانه چیه من به سلابه میکشمش

یکساعت بعدش زنگ زده عررررررربدددددده که وااااای دخترمو ندید و رفت 

حالا یک کلمه حرف نمیزنه هر چی مادرش میپرسه اون فقط عرررر

قطع کرده بااااز زنگگگگ و من میدونم جریان این سلیطه بازیا 

آره این دلش برای مادر و پدر خودش نمیسوخت حالا دلسوز مادرشوهررر اونم با شکم گنده و ماه ۹ ؟؟؟

مادره نمیدونی چطور زنگ زد داداش بزرگه برن

و من باز هزار حرف تو مغزم

داداش بزرگه یک سوال گنده س ، چی شده یکهو اینهمه مهربون

و جالبتر یک هو تو یک ماه دو داماد و داداش بزرگه ماشین عوض کردن

خلاصه رفت

نمیخواستم زنگ بزنم تسلیت بگم

کاری که خودشون کردن موقع فوت بابام ولی چه کنم شخصیت من متفاوته

حالا بگم از سوتیم زنگ زدم تسلیت گفتم و موقع خدا حافظی گفتم از قول من به همه تبریک بگو🤣🤣🤣

یعنی مردم تا جلو خندمو گرفتم ، پسری که داشت صندلیای ماشین رو گاز میزد بالاخره رفع و رجوع کردیم رفت ولی خیلی سوتی سنگینی بود

 

چهارشنبه همسر سرما خوردن بعد من الانم پسر ولی احساس میکنم پسر دلش خواست یکروز نره مدرسه همسر چشکه رو زد گرفتم بهش اجازه دادیم امروز استراحت کنه😂

چون اگر اجازه نمیدادیم داشت تبم میکرد بچم😂

شلوار و پیراهن عیدشونو دوختم ژورنالین و خاص کلی ذوق دارم و دارن الهی به سلامتی و خوشی بپوشن

برای خودمم دارم میدوزم هنوز دو مانتو ، دو شلوار ، و دو شلوار اسلش برای آن دو مونده 

میخوام سفره هفتین رو گلدوزی کنم

الهی که خودش بهم توانایی بده

خلاصه که نیستم چون بشدددت سرم شلوغه

راستی طلا خان هم پسر شدن😂

طفلک چقدر بهش گفتیم طلا خانم

میخوام براش جشن تعیین بگیرم😁

الانم خوابشو زده من برم به کارام برسم

راستی دختر دایی دیگه دلم نمیخواد مرودات طولانی داشته باشم باهاش

جنس همون جنس قدیمه و چیزی عوض نشده

گاهی ادما کمبوداشونو با ادعاهاشو میخوان بپوشونن این بده

خانواده داییم نهایت تحصیلشون همین دختر داییمن با دیپلم حسابداری نمیدونم چطور بگم که متوجه بشید و سو برداشت نشه

من دوست دارم جوراب تابه تا بپوشم ، ولی از نظر اونا زشته ، عیبه ، عاره

من جوراب مشکی رو دوست ندارم و اون...

خیلی چیزای دیگه

دخالتایی که آزار دهنده س

مثلا اصراااااارش اینکه با دوستان ، همکلاسیا یا هر ننه قمری از بیرون رفته امد خانوادگی داشته باشیم و کوتاهم نمیاد ، در صورتی تیپیکال منو و همسر اینه با هر کسی رفت و آمد نداشته باشیم ، تنها باشیم ولی آرامش،اعصاب داشته باشیم ، حالا اون فکر کن دوسته ، دختره جاریش از فلان شهر اومده این دعوتش کرده و من اصلااا فکر نمیکنم با تعریفایی از جاریش داره ، برای اون خوشاینده بوده باشه

هر سریع این موضوع رو پیش میکشه

یک اصل مهم از نظر من البته در ارتباط اینه به هم ، به عقاید و نظرات هم احترام بزاریم و دخالت در امور هم نکنیم تماااام

یا اینکه نهههههه برو با خواهر شوهرت رفت و امد داشته باش با جاریت و ....

یا اینکه میدونه با اینکه به کرات گفتم واقعا باعث رنجش و آزارم میشه که کسی بدونه و باااز بگه انشالله باز با بردارات رفت و امد داشته باشی و این بااااز هم ... 

چند وقته میگم نکنه واقعا مشکل از منه

ولی اینو میدونم تعامل با افراد واقعا سخته خصوصا افرادی که اهل کنکاشن و دخالت 

و دوم

من بخوام درد و دل کنم اجازه حرف نمیده سریع میگه ول کن بابا، ولشون کن بابا و ....‌ خلاصه دهنمو میبنده ولی خودششششش شده یکساعت به بالا تز یکی درد و دل کرده و شکوه و شکایت میدونی چی میگم کاملا حق به حانب ، کاملا یکطرفه

واسه همین دیر زنگ میزنم اونم زنگ بزنه به بهانه ایی مکالمه رو کوتاه میکنم

و این هم از این

من برم که امروز زدم به در بی عاری

روز و روزگارتون عسل