سلام دوستان عزیز روشن و خاموش

خوب بگم از امروز یا از دیروز یا ...

دیشب به پسر گفتم میشه سحر تخم مرغ و سیب زمینی بخوری؟ پذیرفت

آخه دیروز فلافل دال عدس درست کردم که قشنگگگ به اندازه ده غذا ازم انرژی و کار گرفت ولی نتیجه خوب و خوشمزه بود

دیروز سبزی خوردن خریدم از صحرا میخرم که تازه س و واسه همینجا و محلی و این سبزی فروش میگی یک کیلو ۳ کیلو میذاره فقطم یک پرش هوایی میذاره روی ترازو که مطمئن شه بیشتر از یک کیلوس و همون پول یک کیلو رو میگیره ، خوب با نصاف کی پاک کنه حالا🙂

جدیدا بخاطر فضولیای مستر طلا باید ایستاده و پای کانتر سبزی پاک کنم ، چون همش نوک میزنه و نشسته س مریض میشه ، از هر مدلم برلش میشورم میذارم ولی نه دلبندم کرم فراوان داره ، دیگه دیشب تا پاکشون کردم ، و ظرفا رو شستم و سبزیا رو هم شستم و جمع کردم دیدم آشپزخونه به لطف طلا سبزی بارونه و ترکیده ، فرش رو جمع کردم بشورم ، با چاشنی ناله ،  یهنی کمرم قشنگ داشت از وسط نصف میشه شایدم تیکه پاره ،همسر دید گفت ولش کن من میشورم ، خوب کییی؟؟؟ به پسر گفتن تا من ماشین رو میزنم پارکینگ بشوره😐 یعنی گربه شور بهتره تا پسر بشوره😂 دیگه من خودم و سرگرم کردم پسر یه لنگه پا در آشپزخونه گفتم صبر کن کارم تموم شه تا همسر اومدن و خودشون انجام دادن 😂 اینست یک چوسه سیاست یلدا

خلاصه سیب زمینیم خلال کردم سرخ کردم گذاشتم

یک کم جدول حل کردم و لالا

سحر پاشدم دیدم گوشی پسر زنگ نزده گفتم حتما من زود پاشدم دیرم نه خبری نیست نگاه کردم روی گوش خودم دیدم اوهووو ۳ و ۴۹ دقیقه س سریع جفت پا رفتم روی کله پسر که پاشوو باباااا با این گوشی کردنت ، گفتم میخوای روزه بگیری جلدی پاشد و رفت صورتشو شست منم تخم مرغ شکستم روی سیب زمینی گفتم هم بزن که من بیام یعنی انگااااار یک بیل دادی دستش و یک سنگ ، دنگ و دونگی راه انداخته بود بیا ببین ، جلدی رسیدم تا طلا رو بیدار نکرده بود ، خلاصه سحری و شربتشو دادم ، نماز شو خوندم و نماز و دعامو خوندم و لالا

صبحم پا شدن و اینقدررر پدر ، پسر رو صدا زد تا پاشه طلا زودتر پاشد در نتیجه خواب طلایی صبح من رفت رو هوا ، دیگه پاشدم یک تخم مرغ گذاشتم واسه طلا سفیده بدم خودمم نون و پنیر و سبزی

چایم حاضر کردم و بعد جم جور و جارو و تمام ، انباری رو هم اندکی نامرتب بود ، مرتب کردم

الانم افتادم و طلا بر شانه خواب ، واسه نهارم کدو درست کردم ، یعنی دیروز کدو دیدم چشام قلب میچکید ازشون😁

قدیما رسم بود شب بیست و یکم عدسی با نون جو افطار باشه

خوب دیگه اون جو محلی کسی نپخت و نبود ، جدیدن شهر نون اومده که همه مدل نون رو داره ، بربری ، تافتون ، سنگک ، نون جو ، خرمایی و تنوری و واقعا عالی با آرد سبوس دار ، یعنی میخری عطرش کل ماشین رو میگیره و اولین نونیه که میخورم معدم اذیت نمیشه

 

 

 

 

وای پسر با باباش اومد اونم چه اومدنی زانوش داااااغون شده 😫

خورده روی آسفالت زمین باباش با بتادین شستش پانسمان کرد و رفت خودش مدرسه

هوووووف 😖

 

 

 

بریم ادامه عصابم واقعا نمیکشه 

دیگه گفتم عدسی رو با ناز و نوز میخوره امشب رو عدس پلو بزارم براشون خیلی وقته درستم نکردم

 

خواهر شوهر دیروز یهو زنگ زدن به همسر و چقدررر ناز گفتن دارن میرن برای زایمان یزد و دعام کنید و حلال و این چرت و پرتا ، واقعا نمیتونم درک کنم این حرفا رو

چند شب پیش زندگی پس از زندگی رو میدیدم اون برادری که زده بود تو گوش برادرش و ازش حلالیت میخواست ، حرف قشنگی زد برادره گفت اگر دیگه حلال کنم پیش خودم شرمنده ام ... واقعا همینجور و اصلااااا دلم نمیخواد کسی بهم این حرف رو بزنه شاید زبونی بگیم ولی دلمون چی؟

اون لحطاتی که نابود شدیم چی؟

و این حلالیت طلبیدنا هم سلام گرگه ، خودشونن  و کلام پایانی این بود ، مامان تنهاس و برادر بزرگه بیمارستانه چون زخمش عفونت کرده ، حالا پیدا کنید پرتقال فروش رو

همسر گفتن مامان میرم بهش سر میزنم و دوست داشت بگو برم دنبال بیاد اینجا و من از صمییییییم قلبم از خدا میخوام که نیاد اینجا واقعا تحملشون برلم سخته خصوصا تو این شرایط که میاد اینجا گوشی به دستش و گزارش ثانیه به ثانیه و لفظ قلم صحبت کردنا با داماد گلش و احترامایی که به ما نگذاشت  و منی که رو دور سکوت میشم و خفه و اون میخواد گزارشات رو به منم ابلاغ کنه 

جالبه عید اومدن نگران خوب شدن بخیه ها ش بود گفتم روغن گوسفندی بخور و زد به چس ناله که کو نیست و گرونه و از همووون ماه اول بهترین بیمارستان و گرونترین بیمارستان یزد رو رزو کرده ، دم خروس رو باور کنیم یا قسم حضرت عباس؟

ناز و نوز وراموشو  داره  و منی که از ماه هفت به حد مررررگ ورم داشتم مثل ربات بودم ، همسر سریع زنگ میزد به مادرش برلی کسب تکلیف و شرح ماوقع اوشونم طبابت میکردن بایدددد راه بره ، ایشونم بالای سر من که باااید راه بریم یک قدم بر میداشتم مرگ رو جلو چشام میدیدم ولی ناچار بودم و باید تن میدادم به اوامر ، چه روزگاری از من نابود کرد این مادر که ثانبه ثانیه ش تلخ و گزنندس

وقتی گفتم ورم گفتم خوب پیاده روی کن مادرت که خوب بلده گفت نهههههه سمه ، گفتم اه ، مادرت که به من اینجور میگفت اونموقع ننه مظلوم میشن که قدیمین

لعنت بهتون که قدیمی بودناتون برای من بود

زنگ میزد من حاااامله بودم فلان چیز میزدم به کولم جابه جا میکردم و ... من حامله بودم خونه جابه جا میکردم حالا دخترا باید آب تو دلشون تکون نخوره

 

 

حالا برای دخترا ورق برگرشته 

سر نماز دعا میکنم دخترشو ولی قلبم نمیبخشه ، فقط،سپردم به همون خدای مهربون که خودش شاهد همه چیزه چه بد چه خوب

 

گاهی بدم میاد از خودم من بد نبودم و نیستم من برلی هیچ کس بد نخواستم و بد نمیخوام من از درد و رنج و ناراحتی هیچ کس خوشحال نشدم و نمیشم ولی الان پر از نفرتم از این موجودات

به همسر گفتم خانواده خودم حداقل اینه که نه میبینمشون و نه صدای نخسشون و میشنوم و این یک کم آرومم میکنه

دیشب برنامه محفل از مادر نیگفت و میگفت همین الان برید پیششون و 

تو دلم گفتم کجای کاری باباااا ، مادری که از ۶ بچه ش مادر دوتاس و هررر کی به این دوتا سرویس بده شاااااید شامل گوشه ایی از محبتای مادر بشه مگر نه از زن پدرن؟ این مادره؟

باز همسر میخواد بره بیا هرررر چی ولی من هرگز

از عید به این ور یک مانتو مشکی تنشه چون هیچ وقت مشکی نمیپوشید سوال بود پرسیدم گفت شهر داناد خریده برای فوت مادر داماد و ۸۰۰ تومن با لوندی پرسیدن خوب گرفتم ؟؟ من کل سرم خیس عرق شد که ما چه احترامایی گذاشتیم و چی نصیبمون شد که این پاپتیها اومدن و تا روی استخون دارن میکنن و چه احترامی نصیبشون میشه ، پس همونام باید نگهدارش باشن و نگران

خدادمیدونه همین حرفا رو هم سخته برام نوشتنشون که بی احترامی نباشه ولی دل منو خودشون با خودشون سیاه کردن ، مگر نه تنها کسی که بی منت شش دنگ حواسش به اینا بود من و همسرم بودیم

 خلاصه که خدا کنه نخواد بیاد

 

پنجشنبه باید برم نتیجه مامو رو بگیرم 

باید برم پیش دکتر برای ام آر آی با تزریق باید آزمایش کراتین بدم 

و من نمیخوام از هیچکدوووم ذره ایی با خبر بشه ایشون و هر شخصی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این شبهای عزیز التماس دعا دارم از تک تک شما عزیزان دل

الهی که چرخ گردون بگرده بر وقف مرادتون ، به شادی و سلامتی

روز و روزگارتون عسل