سلام دوستان روشن و خاموش بی نهایت عزیزم

 

خوب خوب امروز شنبه و از اونجایی که همیشه دلم میخواد شنبه یک شروع عالی برلی هفته باشه

بعد سحر گوشی رو کوک کردم برای یک رب به هفت بعد گفتم نه خیلی زوده کردم ۶ و ۵۰ دقیقه باز گفتم نه نه یلدا جان ۵ دقیقه هم ۵ دقیقه س و کوک کردم برای ۶ و ۵۵ دقیقه که پاشم پیراهن پسر جان رو اتو بزنم و چای بزارم برای پدر

چو نشون به اون نشون گوشی زنگ زد و من هیی تایم خریدم تا یکجا گفتم ولشش کن یلدا بگیر بخواب بابا یک پیراهن یک دقیقه کار داره اومدم چشم بر هم بگذارم وجدان جان چناااان فریاد زد که آهای وجدانت کو برو یک چایی بزار ببینم تو که میشینی سحری میخوری ، صبونه م میخوری این طفلک اگر میتونست روزه بگیره که میگرفت ، هیچی دیگه بپاخیزدم ولیییی به خیال اینکه خودشون ساعت کوک کردن صداشون نزدم و یهو دیدم شد ساعت ۷ و ۲۵ دقیقه چنلن بیدارشون کردم که لباس پوشیده ، نپوشیده رفتن😂

 

خوب اول بگم از مامو

قرار بود روز پنجشنبه جواب رو بگیرم و شب قبلش یک خواب دیدم ، البته که ماییم و خوابای شخمی

کل شب رو خواب بیمارستان و ماموگرافی رو میدیدم خواب دیدم رفتم جواب رو بگیرم یک آقایی انگار منتظرمن و من برگه رو نشون دادم تاکید داشتن حتما نوبت دوم رو بگیرم و دنبالم میومد اونجایی هم که رفتم جواب رو بگیرم منشی انگار انتظارمو میکشید و باز،تاکید نوبت بعد رو بگیر و جلو در ورودی اون بخش منشی داشت یک پارچه سفید بزرگ رو پهن میکرد

فرداش که پاشدم به همسر خواب رو تعریف کردم و رفتیم برای گرفتن جواب ، خوب چون روز بعد احیا بود الهی شکر مرغ پر نمیزد ، گفتم خوب تا اینجای خوابم ماسید😁 رفتم بخش کلی در زدم تا دکتر خودش اومد و نتیجه رو نگاه کرد ، گفت مگر درد و ترشح نداری ؟ گفتم آره ، گفت من این جواب رو اصلاااا قبول ندارم حتما برو سونو ، یعنی اینو گفت وااا رفتم ، خوابم اومد تو ذهنم و کلا وا رفتم و پاهام توان راه رفتن نداشتن

 

 

.....................

 

تا اینجا رو نوشتم دیگه رفتم تا امروز چهارشنبه در خدمتتونم😂

خوب بزارید اول پزشکیا رو بگیم تا بقیه موارد

خوب رفتم پیش دکترم گیییج و گوووول ، میگه زده نرمال بدون اینکه بخواد سی دی نگاه کنه و چیزی فقط میخواد زود رد کنن و گیپ تا گیپ مریض تند تند ببینن و تمام

سونو رو نوشت و من اومدم دیگه هر جا سونو میرفتیم برای خرداد نوبت داشت

تا رفتیم پیش،همون دکتری ، که دکتر کرمانم گفته بود فقط پیش اون برو و فقط اونو قبول دارم ، رفتیم و شکر خدا نوبتاش بروز بود و پریروز سونو دادم

و چقدر دقیق معاینه کردن گفتن کیست داری ولی با دارو رفع میشه ، من گذاشتم جواب ام آر آی هم بگیرم یک مرتبه برم کرمان 

برای ام آر آی که با تزریقه ، میبایس آزمایش اوره و کراتین هم مینوشتن که باااز برای هزارمین بار رفتم دادم دکتر اضافه کردن

دیگه پیش ایشون نمیرم 

ام آر آی به سختی همسر نوبت گرفته بودن برای ۲۹ م ولی نوبت اصلیم برای هفته دم اردیبهشت ماهه

من نخواستم الان برم ، چون درسته به خیالی طی میکنم ولی از درون استرس دارم و خسته ، و دروغ چرا ترس ، ترس از حرفا

دیروزم گفت فردا بریم آزمایش گفتم نه دیگه بعد تعطیلات 

خلاصه این از این جریانات 

 

خوب خواهر شوهر زایمان کردن ، همون روز که زنگ زدن و حلالیت مثلا رفتن یزد و زایمان کردن 

چهارشنبه شب قرار بود بعد افطار بریم بیرون هم پای پسر درد میکرد گفتیم دروری بزنیم و هم خرید داشتم که خوب اومدیم حاضر بشیم گفت بریم خونه مادرم ، گفتم تو برو من نمیام درسته جا خورد ولی حقش بود ، 

دیگه خودش تنها رفت و دیر کرد زنگ زدم گفت من دارم سوار ماشین میشم آماده شید که اومدم بریم ، ما آماده شدیم هر چیییی منتظر نیومد و هر چی زنگ رد تماس ، واقعا نگران شدم تا خودشون زنگ زدن بعد یکساعت که تصویری زنگ زدن به خواهر جونشون مادرشون با اوشون صحبت کنه و ... خوب مرد حسابی نمیتونی خبر بدی ؟ ما هم نباید ناراحت بشیم باید بپریم ماچش بکنیم بگیم آفریییین چقدر تو مرد سالاری

خلاصه دیگه ارزش همون اخمم نداره

اومد رفتیم ، گفتم چه خبر با خنده دیدم واویلا گفت هیجی رفتم مادرم بنده خدا گفتن تصویری زنگ بزن من با خواهرت صحبت کنم هر کار کردم فیلتر روشن نشدع دیگه زنگ زدم به خواهرم گفتم ویرا رو نصب کن اومدم تو راه گفت نصب کردم بر گشتم و ....

هی دیدم میخواد یک چیزی بگه نمیگه تا دیگه من میخواستم احیا بگیرم با حالتی گفتن فردا ساعت ۱۰ ننم داره تشریف میاره اینجا

خوب بیا قدمش روی چشم ، حالا چرا سرررر ساعت ۱۰ لامصب شما که بایر بخوابین من باید پاشم غذا درست کنم و اینا

اونم میگه ۱۰ یعنی من از ۹ منتظرم اومدین دنبالم که هیچ نیومدین اخم و تخم و خودم زنگ میزنم😂

خلاصه احیا گرفتیم و پسر جان باهام جوشن کبیر خوند پاشو نمیتونست خم کنه پا رو دراز میکرد 🤦‍♀️

و نماز خوندیم و لالا

صبح دیگه اخلاق گند من که کاری داشته باشم خواب بر خودم حرام میکنم ، پاشدم لوبیا رو گذاشتم خیس خورد و کار رو بارا رو کردم ، ولی پشیمون شدم از قرمه گفتم تا جا بیوفته دیر میشه ، گفتم قلیه ماهی درست میکنم گفتم از مامانت بپرس که مشکلی نداره بخاطر سرفه هاش ، که فرمودن نه من همه چی میخورم 

اومدن ، برای پسر آبمیوه و انرژی زا 😖 اوردن برای عیادتشون

راستی به پسر هر چی گفتم مامان پات درد میکنه و افطار روز قبلش واقعا ترسیدم هم رنگ صورتش سفید شده بود هم لباش خوب دهن روزه کلی خون رفته بود از پاش دیگه برای افطار میگفت نمیتونم اصلا تکون بخورم

خلاصه سحر گفتم بیخیال بشو هم پات درد میکنه هم عزیز داره میاد گفت  نه 

دیگه مادرشوهر اومد ، هر چی بهش،گفتیم روزه تو باز کن قبول نکرد تا دیگه از درد پا داشت دادش هوا میرفت مجبورش کردیم

مادر شوهر اومد کلامی از دخترش نپرسبدم کلا هم کلام نمیشم باهاش ، میدونید خیلی وقته میاد من حرف زدنم نمیاد ، چون حرف بزنه یعنی نیش

فقط خودشو کشت که سمیه ( جاری بزرگه) گفته خواهر شوهر کی حرکت میکنن یک ساعت زودتر بریم خونه ش چایی درست کنیم و ...به حق چیزای ندیده و نشنیده

من خیلی وقته با اینا غریبه شدم ، یک غریبه آشنا و شکافی که بینمون بوجود اومد قد یک دره ی عمیقه اگر پلی زده شده یک پل معلقه ولی نگهبان این پل دیگه خودمم کافیه یک چوب بکشن کل پل رو خراب میکنم بی برو برگرد و منه الان نتیجه ی کل زخمهایم که خودشون بهم زدن کاملا بی آزار ولی روی دور سکوت

خلاصه اومد نهار خورد و سریع رفت جاتون سبز قلیه محشر شده بود

ولی همسر اخم داشتن 

چرا

چون پسر میگفت مامان بیاد پامو شستشو بده گفتم مامان نه دکتره نه به دکتر بازی علاقه داره که حتی بخواد اداشو در بیاره ، مادر شوهر هم میخندیدن ولی طعنه بود به رحمم رو همین خواهر شوهر تیکه و پاره کرد و مثل دکترا با باباش و اون یکی خواهرش عقده های دکتر نشدنشو خالی کرده بود و نداده بودن پاتالوژی ( خودمون میخواستیم ببریم ولی پدرشوهر اصراااار من ببرم و در آخر کاشف به عمل آمد که چنین کردن)

خلاصه همسر اخماش رفت تو هم و با پنج من عسل نمیشد خوردش

مامانش که رفت ، گره اخما بیشتر میشد و کلا همسر وقتی چیزی باب میلش نباشه پتانسیل اینو داره با همون اخم جهنم درست کنه

روزی که رفتیم جواب مامو رو بگیریم دیگه من دل آزرده بودم، 

اون اخم میکنه حرف میزنه نیش میزنه من فقط،سکوت میکنم ، چی بگم آخه؟

منطق هست؟ که نیست

دیگه نطق خودشون باز شد که پدرت ال کرد بل کرد مادرت فلان و ... اینجا دیگه ایشون پسر پیغمبرن و چرا یادشووون میره کاراشونو؟

چرا فکر میکنن هر چی ما دهن بستیم و حرمت نگهداشتیم از خوبی ایناس و تک و طایفه شون؟؟

من باز،سکوت چه فایده حرف زدن

حرفاشو زد و زد من پشت عینک اشک ریختم

رفتیم خونه با تن له از حرفا نهر درست کردم و خوردیم و خوابیدم

پریروز تو ماشین با پسر شروع کردیم به حرف زدن رسید بجایی گفتم یک چیزی رو همیشع خدا رو شکر میکنم اینه هییییچ وقت نگاهم به زندگی کسی نبود، هیچ وقت از ناراحتی کسی خوشحال نشدم از خوشحالی کسی ناراحت

برای همه حتی دشمنمم دعا کردم

من خودمو خوب میشناسم و میفهمم ذاتم چیه ، اگر حرفی میزنم فقط بخاطر اینه که تا قیام قیامت دلخورم تا قیامت پر زخمم

ولی این دلیل نمیشه فلانی بچه دار شده من حسودی کنم به کدوم منطق آخه؟

خلاصه زدم به اون جناب

چون اون روز برداشت گفت تو آره گفتی بچه خواهرت من پیشش نمیرم ، جشن بگیرن  نمیرم و ... و حرفامو رو کرده بود علم عثمان البته با تحریف ذهنیات خودش

گفتم من گفتم تا وقتی اقوام شوهرش و جاری بزرگ پیشش باشن نمیرن چون دلیلی نمیبینم با این همه بی احترامی برم گل از گلمم بشکفته و مراسم هم من قسم خوردم هیچ مراسمی از این خانواده رو نرم

خلاصه کم و بیش حرفامو زدم اومدیم خونه داشتم لباس عوض میکردم اومد گفت میدونم تو اینجوری نیستی و فلان ، تو دلم گفتم آره تو که راست میگی

دختر داییم زنگ میزنه برو خدا رو شکر کن شوهرت فرشته س ، تو دلم میگم شما چی میدونید که به زبون میارید ؟ این فرشته نتیجه تماااااام عزت و احترامیه که خودم گذاشتم ، سکوت کردم ، صبر کردم و ....

همسر من اینقدر هر چی دیدم دم نزدم فکر میکنه پدرش واقعا فرشته س و ..

منم دیروز مابین حرفا از حرکات پدرش از درو بودنش گفتم ، اخماش رفت تو هم ولی دیگه اهمیتی نداره

دیروز بهرخواهر شوهر زنگ زدم دو بار به فاصله نیم ساعت ج نداد زنگ زدم تا دو ساعت صبر کردم خبری نشد زنگ زدم همسر و گفتم مت وظیفه مو انجام دادم که بلافاصله زنگ زدن و نااااااز و نوووووز مثلا نمیتونست نفس بکشه تا توجه ایی نکردم نفسش برگشت ، سیستمش همینه سلطاااان ادا

خلاصه فعلا هم نمیرم

بزار هر چی میخوان بگن ، حرفاشون مثل روز برام روشنه

نمیخوام دیگه گذشته رو ورق بزنم ولی هر چی بر سر من اومد از دولتی سر همین دختر و مادر و پدرشه

حرفا زیاده ولی حس همون نوشتنشونم نیست

ممنونم که همراهم هستین

الهی که روز و روزگارتون شیرینتر از عسل باشه