سلام به دوستان روشن و خاموش
الان که مینویسم پرده ها رو هنوز نزدم کنار ، پسر جان امروز تعطیلن و وسط هال خوابیدن ، مثلا پارتی گرفتن و من الان کنارش نشستم و صدای نفسها و گوش میکنم
البته نادیده نگیریم کرمهای فراوان طلا خان ، تا همسر میرن خونه رو سرش میذاره و امروزم اددد بالای سر پسر نشسته و از با ادب طلب بوسه دارن
با ادب بدو بیا بوس بده
خامه رو گذاشتم باز بشه فرم بدم کیک روز،معلم همسر رو تزئین کنم
ظرمامم شستم ، علما که توافق نظر نرسیدن که نهار چی درست کنم ، گیج بودم گیجتر شدم
پریروز سردرد مزخرررف ، شدید و خرکی رو کشیدم که هزار بار مردم و زنده شدم ، تهوع شدید ، حالا از دیروز گلوم بشدت میسوزه و غذاهای نمکی و شور رو نمیتونم بخورم و دلم بشددددن از اون تافیای قدیم میخواد
رفتم دکتر بعد معاینه ، پرسش و پاسخ خواست سریع بفرسته سی تی گفتم دکتر جان بیخیااال من چهارشنبه باید برم ام آر آی سیتیم دیگه به کجاس
خلاصه سریع برگشت ، با تزریقه ؟ گفتم آره بابا خلاصه بیخیال شد و آمپول کترولاک و دگزا داد اومدیم همسر زد الیته دگزا نه چون میزنم میشم کدو قلقله زن
و چه جان سختیم ، حالا چرا؟
چون قشنگگگگ خطوط و کلمات رو چندتا میبینم ، با همین فرمون چندتا وبلاگم خوندم 🤦♀️
چشامو باااااز،میکنم ، گشاد میکنم بهتر بشه تااااار میشه🥴
کاش اینجام مثل اینستا بود نظر سنجی میکردم چی نهار بزارم آخرشون همونی که هیچ کس نگفت رو درست میکردم😐
همیشه عادتم بود ، شب به شب میبایس دفتر ، دستکم دستم باشه که برنامه فردا رو بچینم حتی سفره انداختن جمع کزدن و .... ولی چند وقته نمیتونم چون تمرکز ندارم ، قلمم بگیرم دستم فقط،خودمو آزار میدم
مغز من الان مثل گوشیه که حافظه فوووول و منتظره یک گوشه یه فایلی رو پاک کنی
کاش یکی مغزمو میگرفت میتکوند تا آزار شه ، خودمم که نمیتونم
روز و روزگارتون عسل عزیزان همراه
الهی روزگارتون بر وفق مرادتون به شادی بچرخه
ما انبار دار ایندگان نیستین ما ما هستیم هر کس برای خودش خوشه شما بهترین لحظات زندگی خودت برای افرادی گذاشتی که هیچ طوری مناسب زندگی شما نیستن مثل برادر های من
منم منتظر بودم یکی مغزم رو ریست فاکتوری کنه ولی من اجازه ندادم دیگران اینکار رو بکنند خودم دیلیت زدم خلاص حتی دنبال خاطرات قشنگ هم با اونها نیستم