سلام دوستان روشن و خاموشم

نمیخواستم بنویسم

وقتی پر از حسای ناشناخته و متناقضم ، پر از بغضهای پنهانم

دختر داییم به رحمت خدا رفت ، خواهر بزرگه همینکه باهاش صحبت میکنم

آسمونی شد

میدونی خیلی اذیت میشم کسی میگه فلانی مرد راحت شد از دردا و یا هر چیز دیگری ، اینهم یک نوع قضاوته ، مگر قضاوت شاخ و دم داره

درسته همسرش مریض بود و جا خواب 

فقط،خدا رو شکر دخترا و پسراش عروس و داماد شدن و نوه های گلشو دید

روحش شاد باشه 

......................................... تشییع رو نمیرم چون هنوزم فوبیای مقابله با ابلیسا رو دارم حتی از راه دور.............‌..‌........

 

دیروز زنگ زدیم مادرشوهر که بریم پیش دخترش

که بعدش این خبر رو شنیدیم و ...

مادر شوهر زنگ زد برای شام بیایین گفتیم نه

ولی رفتن لباس رنگیمو پوشیدم ، عطرمو زدم و مختصر آرایش،و آراستگی

داشتم میرفتم پیش نو رسیده و درست نبود با چهره ایی غم گرفته برم

هدیه نقدی بود در پاکت گذاشتیم و رفتیم

وای که ننه نقلی چقدر خوردنیه ، خوابالود ،به زووور بیدارش کردیم

خواهر شوهر میگفت ۳ ساعته خوابه اصلا برای شیر هم بیدار نمیشه

زردی داره ، و مادرشوهر کاچی پر ملات به دختر جانش میده

گفتم از گرمی غذات کم کن گناه داره

دیگه احوال گفتن خیلی چیزا نیست

پسر برای اولین بار با نوزادی ارتباط برقرار کرد خیلی دوستش داره

شیرینه

بچه های فرشته های روی زمینن

من نمیتونم حساب بچه رو با پدر و مادرش یکی کنم

اون دوتا پسر اون یکی خواهر شوهرمم عشقشونه بیان پیش زندایی

مادرشوهر اصرار داشتن که بگیم بچه شبیه اونه و میگفت همه میگن کپییییی خودته ولی به تنها کسی که هیییییچ شباهتی نداره ایشونه

و مصلحت ایجاب میکنه بگن شبیه ایشونه ، مصلحت ، مصلحت ، مصلحت

گفتم دل هیچکسی رو نشکسته ، شبیه همه هست

همه تون گردین این هم گرده

خدا کنه ذاتش مثل شماها نباشه

شام رو بزور نگهداشتن ، کباب تابه ایی و مرغ گذاشتن دستشون درد نکنه

خاله داماد اونجا بود و ماشاءالله فرزن ، سه سوت شام حاضر کردن

خواهر شوهرش تا روز ۱۰ پیشش بوده و تمام کاراشو کرده ، خانواده شوهرش تنهاش نگذاشتن ولی میناله از بی کسی و ...

کلا خودشو نمیبینه و همیشه در حال مقایسه س

یادش میره به خاطر پول چکارا کرده ، بین پدر و برادرا و خواهر بزرگه رو 😔

خونه داره ، پاشین و ، طلا و ..... حالا برادرا رو کم داره ، خواهر بزرگه رو کم داره

والا که انسانن ، شریفن ، با اینهمه بدی و ناسزا و تهمت سکوت کردن

دیشب اصلا به بدیها فکر نکردم ، دلسوزانه نکاتی گفتم و اومدیم

خوش گذشت با فرشته کوچولو

دوستش دارم

فقط از خدا میخوام نشنوم یلدا دلش بچه میخواد ، همسر یا پسزی و هزاران حرف 

امروز همسر وقت مشاوره داشتن با مشاور پسر ، پیشنهاد دکتر قره گوزلو تهران رو دادن برای من ، ولی نوبت گرفتن ازشون خیلی سخته

توکل بر خدا

راستی اینروزا به طرز عجیبی ورم دارم ، فکر میکردم چاق شدم ولی نه ورمه ، اینقدر که انگار رگا و استخونام تحت فشاره و یشدددت درد داره خصوصا دست چپ و پای راست

دردام الهی شکر به روزن

دیروز ماهیچه درست کردم با کباب تابه ایی برای پسر مونده ازشون و من امروز اصلااااا دلم نمیخواد کار کنم ، دلم میخواد یک گوشه بشینم

عصر میرم خونه دختر دایی

درک میکنن که نرفتم تشییع؟

آخه کی خبر داره از دل من؟

تو فیلم باد و آتش ، بهادر یکجا گفت با یک چشم باید اشک بریزیم با یک چشم بخندیم

الان منه

تو تنهایی اشکم ، ولی غیر تنهایی عادی

چیزی ندارم بگم که

 

 

 

چقدر متناقضم امروز

راستی جواب کامنتا رو میدم چرا غیب میشن؟

شرمندم دوستان عزیز ، اگر جواب کامنتا نیست

 

 

روزو روزگارتون عسل