یک گاو داشتیم تو پیشونیش یک خال سفید داشت بهش میگفتم ماه پیشونی ، این ماه پیشونی یک دختر داشت که هم سن من بود نمیدونم چرا اسمشو گذاشته بودن سبز ، خلاصه این دوتا و نوادگانشون مثلا برای من بودن

هر موقع که تو خونه دلم میگرفت یا چیزی میشد میرفتم لب آخور مینشستم پاهام مینداختم اون طرف آخور اینام میومدن من نازشون کنم ساعتها نازشون میکردم ، باهاشون حرف میزدم ، درد و دل میکردم ، میخندیدم ، گریه میکردم شاید بگید رویا پردازی میدونم باورش سخته ولی خیلی وقت ها که بلهاشون درد و دل میکردم گوشه ی چشمشون اشک میچکید ، گاو بودن ولی شرف داشتن به خانواده م ، خانواده م سوا از پدر و مادر ، پدر و مادر حسابشون تا دنیا دنیاست جداست چه با مهر باشن چه بی مهر ، چه خوش اخلاق چه بداخلاق 

 ، بهترین لحظات و تنها لحظاتی که دوست دارم از مجردیم یادم بمونه و از یاد آوریشون دلم آروم بگیره همین لحظاتیس که با این حیونای عزیز داشتم

یک دسته یونجه بهشون میدادی دیگه دنبالت بودن 

اگر یکروز بچه هاتون نشستن رو به روتون و گفتن هر چی داری بزن به نام ما ، پولاتو بریز به حساب ما ، مردی ما از توی راه مردم در میاییم همونجا بزنید تو دهنشون و پرتشون کنید بیرون ، کسی که نشسته جلوتون و اینو میگه شرف و انسانیتشو اینقدرررر به پول باخته که سراسر هیکلشو تعفن و دروغ گرفته

هنوزم اون نگاه پدرم وقتی این حرفا رو شنید از جلو چشمم نمیره کنار 

چهل فرمالیته ، آش سال هیچ ، امروزم سالگرد هیچ به هیچ

این بود از توی راه مردم در اومدن و با عزت در اومدنشون

دلم میخواست کاری بکنم ولی نمیدونم ، نتونستم ، شاید به شرط حیاط سال آینده کاری کردم

البته به رسم مادرم هر سال منم برای اموات روز علفه ( یک روز قبل عید ) شیر برنج میپزم و خیرات میکنم 

روز تاسوعا هم بلغور

هر سال بلغورم عالیه امسال دیگه معرکه ، دختر عموم میگفت شوهرش گفته چون با دل پاک و جون و دله مزه ش واقعا فرق میکنه

الهی که رسیده باشه به روح عزیزان سفر کرده