سلام دوستان روشن و خاموش عزیزم

اعیاد دلنشینتون مبارک الهی که بهترینا برای دلهای مهربون تک تکتون رقم بخوره

چند روز پیش که برای خودم تونیک و شلوار دوختم از پارچه ش اضاف اومد و دیدم هم قشنگه هم خنک گفتم برای دختر خواهر شوهر بدوزم همسر مخالفت کرد که اونا ظرفیت محبت ندارن صحبت کردم که ذوقم کشیده بزار بدوزم

دوختم یک ساحلی با چینا گوگولی و نقلی و بسیاااار شیک با شورتش

خواستم هدشو درست کنم اندازه دور سر میخواستم

شب گفتم ببریم همسر گفت نه من دپرس بودم حقیقتش از صلاح و مصلحتش دیگه کلافه ام حقم داره هااا

چون دو شب پیشش مادر گفت بریم آبگرمکنش و درست کنه دیگه ما هم آش درست کردیم خوب چسبید واقعا ، دیگه گفتم تلویزیونتو عوض کن بابا تنهایی و تنها سرگرمیته گفت همسرت باید ببره ، حقیقتش واقعا میترسیم دیگه تا یک عمر ما باید جواب پس بدیم به دخترش گفتیم گفت شما دیگه همسر و پسر و مادرشوهر رفتن انتخاب کردن روز بعد قرار شد بگیرن ، روز بعد زنگ زد رفتیم دنبالش و خرید حالا اونجا چند قلمم باز برای دختر گلش خرید کرد کلا دختراش گارانتی مادام العمرن برای دامادا

باز روز بعدش سر صبح زنگ زدن همسر رفتن برلی وصل من همون روز آزمایش و سونو داشتم دیگه همسر منو میگذاشت و میرفت چوووون هر دفعه مادرش یک چیزی رو فراموش میکرد کجاس و دیگههه چی حتما همسر جابجا کرده🤦‍♀️

دیگه واسه همین گفت امشب نه

منکه کلا پوکر فیس شوم که بکوب دوخته بودم و کلی ذوق داشتم

دیگه فردا شبش بردیم ، پوشید کلی نقلی شد 

و خوشحال بودن ولییییییی رفتار مادرشوهر همچنااااااان آزاردهنده

یک جوووور ماشااااءالله  رو مکرارا و با تاکید میگفت که بگم چی

و جالبه همیشه زندایی جون بودم یکهو تبدیل شدم به یلدا خاااانم ، دست یلدااا خاااانم درد نکنه

شاید برلی شما سطحی و چیپ بیاد حرفم ولی برای منی که یک عمر با اینا زندگی کردم میفهمم این تغییر لحن این ماشالله گفتنا یعنی چی؟

من اگر دختر ندارم خدا رو هزااان بار شاکرم چون مصلحت من و بیشتر از خودم میدونه

خلاصه گفتم دور سرش چنده تا هد بدوزم

و کش اضافه رو برداشتم مادرشوهر با یک ژستی فرمودن آهان برلی بعدیایی که میخوای بدوزی تو دلم گفتم آره سه بااار

راستش همش به خودم گفتم یلدا تک تک این رفتارا رو میدونستی و با آگاهی دوختی تو لذتش و ببر

دیگه خواهر شوهری که هییییچ کقت یاد ما نمیکرد از اونروز هی کلیپ و عکس با مضنون گلسر میفرستن🤣

منم کر و کور واقعا فرصت نکردم ، چون این مدت هم رب پختم و هم شلوار پسر و هم پولک دوزی کتیبه

امروزم قرار بوده برن شهر همسرش

چند روز پیش خونه مادرشوهر بودم حرف از قربونی بود با یک حالت طلبکاری فرمودن من دیگه قربونی نمیکنم و ۵ سال بسشه ، درصورتی تماااام زندگیش از زحمات شوهرشع و الان حساباش پر میشن و سرازیر حسابای دختراش از دولتی سر همون

همسرم خیلی ناراحت شد و چیزی نگفت

روز بعد خواهرشوهر باز پیام زن دااااییی جون سلام و ... بعد فرمود میخواد با مامان بره بازار حالا گزترش نمیداد و در خفا کار میکردن چرا گزارش دادن که زن دایی له له بچه بشه و نگهش داره که منم کوبوندم تو دیوار که هزار کار دارم

والا بچه های اون یکی رو نگهداشتم و مزدشم گرفتم این گی دیگه غلط میکنم بزارم بره تو پاچم

و کاش یکبار فقط یکبار بچه منو نگهداشته بودن ، منه تنها از پس همه کارام بر اومدم همین مادر میفرمودن زن بچه دار دیگه باید بفکر بچه ش باشه حالا این سفره چسنالش پهنه

جالبه همه چی میخوره ، میگه بچم همش دلدرده و نفخ داره و مدام قطره کولیک دستشه ،پشت بچه سوخته برده دکتر باز یکساعت بچه خودشو خراب کرده عوض نمیکنه و ...قشنگ یک بوم و دو هوا

حالا بازار اتفاقا همون روز ما هم میخواستیم بریم بازار هم پاراچه آستر جیب میخواستم هم لباس زیر و یکسری حبوبات نذرامو

گذاشتم دمدمای غروب که خنک باشه تو بازار یکهو خواهر با عجله جلومون سبز شد که بچه تو ماشینه شوهرش زنگ زده دنددده رو پیییی گیر کرده خدایا شکرررر دنا اتومات دارن😂

دیگه ما رسیدیم مغازه حبوباتی زنگ زد شما سر در میارین🤦‍♀️

و همسری که مثل شیرررر گفت الان برمیگردیم دیگه کار نداریم🥴و منی که میخواستم همونجا خون خودمو بریزم که مننننننن کار ندااااارممممم؟😐

کاش این سرعت عمل رو همسر برای منم داشت😐

خلاصه رفتیم حبوبات رو گذاشتیم ماشین و خواهرشوهرم عقب ماشین بچه شیر میداده که من ندیده بودم و ماشین درست شد و منم بچه رو یک کم بغل بوس کردم حالاااا چی رو یادم رفت بگم؟

طهر خواهر شوهر گفتن مامان کار داره منم برم برای دختر گلگوش نقره ببینم گیرم میاد کلا سیستم خر حساب کردن که خودشونن

گفتم مگر طلا نداره گفت چند بار گم شده شانسی پیدا شده و ..گفتم حلقه بخر گفت انگشت میکنه و ...

و ما میدانستیم ننه قربونی که نمیتونه بکشه ولی طلا که میتونه بخره و جالا شما یکدرصد فکر کن برلی این بگیره برای اون یکی نگیره

حالا ما رفتیم بازار این زن و شوهر آنچناااااان پر استرس و دستپاچه ، من مغازه لباس زیر بودم چهااااار بار اومدن رفتن ، همسر و پسر میگفتن قشنگگگ میترسیدن بریم سمت طلا فروشی که مامان بود

و حدسمون اینه مادرشوهر داره حسابا خیلی سوسکی میکشه بیرون میده دست طلا فروش و برادرشوهر امر و عاص بزرگه هم در جریانه

 

خلاصه این از این و کابوس دیشب و دعوای جانانه با مادرشوهر که چرا هد سر رو ندوختی😂

 

دیروز یک هو کتفم یعنی دقیق پشت قلبم گرفت خنده م گرفته بابت درد جدید و همسر فکر میکرد مسخره میکنم و میخندوندم و من نه میتونستم بخندم نه نفس،هیچیییی دیگه گوشه چشمم اشک بود ، کمک کردن دراز کشیدم دادم هوا بود کیسه آب گرم رو آوردن پسر ماساژ سر انگشتی داد یک کم بهتر شدم رفتم تو دل گارا۰😂پسر میگه بابا ، مامان دیگه واقعا خطرناک شده حالش بد میشه موتورش بشدت فعال میشه

حالا از دیروز نه میتونم نفس عمیق بکشم نه عطسه نه خمیازه ، درد میاد اون نقطه رفتم دکتر نوار قلب گرفت گفت یکککک کوووووچولووووو مشکل داره کترولاک و گزا داد کلا دکتر کترولاک دگزا زاده س واسه همه چی میده

دگزا زدم تغییری نکردم ولی در عوض دیشب تو خواب خیسسسسس عرق بودم با وجود کولر یعنی هلاااااک کله سحرم بیدار شدم

این هم از این

الهی که زندگیاتون بی درد پر از آرامش و شادی و خیر و برکت باشه💐