زاده ی بلندترین شب سال

۶ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

همکاری چقدر شیرینه

سلام سلام🥰

این روزا که مریض بودم و تعریف کنم اول

اصلا فکر نمیکردم روزی مریض شم کسی پا شه غذا بپزه ظرف بشوره همونطور پست قبلم گفتم دوسال پیش که سخت مریض شددم بعد ۱۰ پا شدم ۸ تا ۱۲ فقط،ظرف شستم 

ولی این سری فدای دستشون سنگ تموم گذاشتن

علاوه بر درست کردن غذا ، یخچال و فریزرم شستن و کل آشپزخونه یک نگاه تونستم بکنم فعلا گازم به فنا رفته اونم قول دادن تمیز تحویل بدن😂

پدر و پسر با هم میرن خرید ، پسر لیست برمیداره و اووو عالمی دارن

طفلک آقام روزای اول امتحان داشت 

غذا هم که پسرک استاد انواع سوپا شدن😂

منو باز میذاره در اختیار خودمون

سیب زمینی و هویج و کلا سبزیجات رو با یک دقتی و ریز  ، ریز میکنه اندازه ها مو نمیزنه نیم سانت نیم سانت😂

محسن هم این مدت بلدرچین پختن واسم ، قیمه ، کباب تابه ایی بوقلمون و ... دستپختش واقعا عالیه رو نمیکنه😌

خلاصه که دستشون طلا 😘

شاید بگید بیمار و قیمه ؟

من از همون اول نمیتونستم دستور بدم و اینکه بخوام کسی رو بزحمت بندازم واقعا برام عذاب آوره هر چند خودشون با جون و دل انجام بدن برای همین هر چی میگن قبول نمیکنم میگم همونکه واسه خودتون درست میکنید برام بزارید واقعا نمیتونم

حتی اون موقع حامله بودم شهر غریب بودیم آش نذر داشتم همکار آقام اومدن کمکمون بنده خدا خانمش هر چی میگفت چکار کنم باز من با اون حالم کارا رو میکردم آخرش حرف خوبی زد گفت دستور دادن بلد نیستی دلت نمیاد بگی فلانی اینکار رو بکن ببین من نمیدونم چی کجاس باید بهم بگی و من باز نتونستم و نخواهم تونست

تو خونه هم یک چی رو یگبار نهایت دوبار بگم دیگه خودم انجام میدم واقعا نمیتونم 

گفتم داداشا و خانما و اهل بیتشون وضعیتامو میبینن و نمیزنگن 

بالاخره یکیشو دیروز بعد ۹ روز زنگیدن اونم واتساپ 😁و باااااز تکرار که آره خواهر فلان شد ما فلان کردیم😂من سکوت ، لبخند ملیح همین چون دیگه هیچیشون برام مهم نیست هیچی نه خوبشون نه بدشون

ولی داداش کوچکه هر روز زنگ زد و یکسااااعت صحبت کردیم میگم هنوز معرفت تو میگه نترس اینم چون مجردم😂😂😂

و جالبه اینکه هر کدوم درد و دل داشته باشن به من زنگ میزنن مخ منو میریزن تو کاسه ولی هیچ وقت پای درد و دل من ننشستن و منم سکوت ولی اینبار گاهیی داداش کوچکه سکوت میکرد تا من حرفام تموم شه جوری که فکر میکردم قطع کرده   به محسن میگم ، میگه نترس حتما داشته با گوشیاش بازی میکرده😂 درسته بی راه نمیگه ولی من خودمو قانع کردم به راه راست هدایت شده 

در آخرم میگفت واقعاااا مریضی ؟ چقدر حرف میزنییییی؟ در صورتی ۴۰ درصدشو من میحرفیدم درد و دلامو زیادن😂

گفتم ببین چقدررر نبودین من با اینکه گلوم داره میسوزه و تپش قلب گرفتم بازم چیزی نمیگم 😁

بعدشم تا خدا حافظی کنه یکساعته😂

بابا هم که یکساله مریضه و جا خواب از اولی مریض بودم زنگ و زنگ بیا غوره بچین شیرین میشن ، من نمیتونستم برم پای تلفن پسرک میرفت خوب آهسته صحبت میکردم بابامم نمیشنید تا اینکه زنش به خودم زنگ زد گفتم بابا من مریضم نمیتونم بیام و اینا قطع کرده تا دیشب باز بابام زنگ زدن ولی خوب حالس خوب نیست اصلا

کاش ما نسانها تا وقتی رو به راهیم واقعا انسان باشیم تت هم خودمون لذت ببریم هم اطرافیانمون نه زندگی رو برای خودمون و اطرافیانمون زهر کنیم

 

این پستم به انتهاش رسید نهار رو کشیدن منم گشنه😂😂😂

روز و روزگارتون عسل بارون❤❤ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به خودم قول دادم

دو سال پیش بدجووور مریض شدم وحشتناک بود ۱۰ روز مردم و زنده شدم هر روز بیمارستان بودم صبح و شب یک عالمه سرم و آنتی بیوتیک هلاک شدم

اونموقع مدارس هنوز تعطیل نبود

روزای اول سرفه های خشک تا اینکه هر سرفه مساوی بود با کنده شدن ریه و داغوون میشدم بدن درد وحشتناک سردرد و .. کلی علائم

دو روز آخر حالت تهوع وحشتنااااااااک هر دفعه تماااام اندرونم میریخت بیرون😂خلاصه اوضاع اصلا خوب نبود و اینکه تشخیص نمیدادن یا میدادن و نمیگفتن فقط روز آخر گفتن آنفلوانزاس و باید بستری شم

اونموقع مدارس تعطیل نبود و محسن سرکار ، از بس زنگ زده بودم حالم بده و اومده بود منو برده بود دکتر روز آخر مدیرشون بد اخلاقی کرده بود و من زنگ زدم گفت نمیتونم آژانس بگیر برو و من چقدررررر حالم بد بود گوشی رو گذاشتم شروع کردم زدن تو صورت و سر خودم و گریه و زجه

به خدا گفتم میبینی چقدر تنهایییم چقدر بی کسیم یا خوبم کن یا ...

واقعا نابود بود تا محسن بالاخره اومد و رفتیم

و انگار معجزه بود رفتیم سرم اومدیم باز حالم بد شد رفتیم تا  ۴ صبح بیمارستان بودیم با طفلک بچه ، اومدیم همه خسته ساعت ۷ ساعت زنگ خورد من اینقدررر خوشحال شدم که خوابیده بودم بدون اذیت محسن سرش و اورد بالا دید اونم خوشحاااال گفتم پسرک گفت بزار بخوابه خسته اس و خوابیدیم 

و چه خوابی به به😁

ساعت ۹ پسرک پا شد چقدر خوشحال من بعد ۱۰ روز تونستم چند لقمه نون خشکه و پنیر با ترس و لرز بخورم وسایل کتلت به درخواست پسری گذاشتم ولی کم بنیه بودم درست کردم نشستم

فردای اوت روز رفتن مدرسه من از ساعت تا ۱۲ فقط ظرف شستم😁

حالا اینو گفتم

من خواهر ندارم مادر هم ندارم ولی ۵تا زن داداش دارم

هیچ وقت از کسی انتظاری ندارم ولی یک موقع آدم مستاصله،چند بار زنگ زدم به زن داداشم ج نداد تا اینکه من خوب خوب شدم زنگ زدن دارن میان خونمون 

پاشدم تدارک شام رو دیدم

اومدن بهشون گفتم چی شده کلی مثلا ناراحت شدن و اینکه چرا نگفتی وقتی گفتم چندبار زنگ زدم اصلا قبول نکرد 😂

داداشم گفت خواهر خانمم مریض شده بود من به خانمم همش،میگفتم برو ببرش دکتر بهش برس که یک موقع شوهرش نگه بی کس،و کاره البته این حرفا رو وقتی داشتیم سبزی پاک میکردیم میگفت حواسش،نبود😂

خدا رو شکر اصلا آدم حسودی نیستم و بسیار خوشحالم میشم ولی دلم از سنگ نیست بعد اون ده روزی که نابود شدم بدتر از همه چی کسی نبود یک لقمه غذا دست این دو نفر این طفل معصوم بده وقتی میدیرم نون پنیر میذاره جلوش کباب میشدم و ... ته دلم گرفت اونجا حواسش،بود برادر من ولی من خواهرش بودم

همونجا قسم خوردم دست بزنم به زانوهای خودم بگم یا علی و هیچ وقت و هیچ وقت از کسی انتظار نداشته باشم

دیشب که فهمیدم کرونا دارم فقط یک وضعیت گذاشتم بعدا نگن همشوووون دیدت برادرا و خانمهاشون و بچه هاشون ولی لام تا کام نگفتن

بازم معرفت دوستان مجازی واتساپ نسیم ، بهار ، هدیه و چندتا اینستایی

من همیشه میخندم به روشون و باز هم میخندم

خدا رو داریم غم نداریم

محسن دیشب یکککک سوپی درست کرده بود محشرررررر میگم دستپختت خوبه هااا میگه اصلا برنامه ریزی نکنیااا😂😂😂

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صبح جمعه

سلام سلام 🥰

چقدر ننوشتما ، این روزا آقامون امتحان دارن ما هم همیاریم😁 جالبه پسرک امتحان داشت کتاباشو جمع میکردم مثل عقاب بالا سرش بودم سرچ نکنه الان چپ چپ نگاهمون میکنه😂

چقدر حوا ناجمردانه میسوزونه خدا بدادمون برسه با این ماسکا دیگه وحشت دارم از بیرون رفتن 🤦‍♀️

چقدر درد داره کلیپای سیستان و خوزستان و اهواز و ... خدا خودش ما بچه یتیما رحم کنه مملکت ما درسته روی گنج خوابیده ولی ما از زن پدریم

بلاگرای اینستا رو میبینم فقط افسوووس میخورم تا چه اندازه شخصیت خودشونو میارن پایین برای جذب فالور و چهارتا تبلیغ و ... ملت گشنه و گدا شدیم به هر طریقی دنبال پول

طرف حوله بدست در دستشویی دارم میرم دستشویی ، حوله به دست در حموم دارم میرم حموم با تن پوش با چه وضع مسخره ایی رو مبل نشسنه بند انداز دستشو داره صورتشو بند میدازه و مینیک صورت مسخره 

چی شده لحظه به لحظه زندگیشون  باید همه ببینن کم کم پا به رختخوابشون کشیده میشه 

عزت نفس کوش ؟ چی شد ؟

بلاگرای خارجی با ان ام فالور اینکارا رو نمیکنن

این حق مردممون نیست

اینم از غرام😁

قهوه ایی بزرگ شده شبا براش پفک میدم کف دستم میذارم میخوره من پناهگاه امنشم کاری میکنه دعواش میکنن بدو میاد پشتم پنهون میشه سرشو میذاره رو دستم😂 تنها سرگرمیمون اینه شبا بریم تو کوچه اینم بیاریم بازی کنیم

حیونه ولی محبتش بیشتر از یک سری آدماس☺️

امروز سحر خیز شدم حلوا خرما درست کنم و کیک یزدی

کیک یزدی ماستشو تموم کرده بودم حلوا آرد گندمشو😂

ای تو روحشون

من برم ماست ببندم خدا کریمه

روز و روزگارتون عسل

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پارت دوم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

موجودات بی چشم و رو

سلام سلام🥰

من همش میخوام بیام از قرقرام ننویسم ، تلخ نباشم ولی گاهی نمیشه شما ببخشید

من تک دختر بودم و چندتا زن داداش  ، همیشه میگفت دختر اومد تو خونه و زندگیمون دیگه میشه دختر خودمون میشه خواهر شماها ، فرقی بین شماها نیست و همیشه بهم یاد داد زن برادرت همه ی زندگی برادرته ، بردارت هر زحمتی میکشه برای زن و بچه شه اگر برادرت برات عزیز هست باید زن و بچه شم عزیز باشه ، هیچ وقت اجازه نمیداد کسی پشت سرشون حرف بزنه و این قانون ملکه ذهن من شد هیچ وقت به زنای برادرام از گل نازکتر نگفتم به بچه هاشون به هیچ کس ، هیچ کسی نمیتونه بگه آره یلدا اینجا تو بد کردی و این بزرگترین افتخارمه هیچ وقت بدی از جانب من نبوده

حتی یکی از زن داداشام مشکل داشت و من میدیدم هرگز به برادرم نگفتم و به کسی چون گفتم امکان داره زندگیشون بهم بخوره و میدیدم برادرم چقدر عاشق خانمشه و بعدها زندگیشون بهم خورد همون برادر برگشت گفت چرا نگفتی بهم ؟ و من اگر باز برمیگشتم باز،هم نمیگفتم

اینا تا اینجا تربیت خانوادگی ما

خوب منه با این مشخصات و تربیت مادر اومدم تو یک زندگی که فکر میکردم زن داداش همونقدر ارج و قرب داره ، برادر بزرگتر همونقدر احترامش واجبه

ولی همه چی کاملا بر عکس بود

تو خانواده همسرم حق رو تمام و کمال دو دختر کوچکتر داشتن دو آدم به جرات میگم سلیطه

از همون اول آزارها و اذیتها شروع شد زخم زبونها ، بدرفتاریها و متاسفانه اینکه تو خوب باش ، حتی اگر بدی دیدی رو مادر من بد بهم فهموند حتی بعد ازدواجم تا در قید حیات بودن گفتن بد کرد بسپر بخدا تو خوب باش

و این شد هیچگاه از حق خودم دفاع نکردم

من با وجه اجتماعی و خانوادم که درست تو داستانمم میگم چقدر بهم بی رحمی کردن ولی باز سطح اجتماعی من با اونا زمین تا آسمون بود ولی چون خودم یاد نگرفنه بودم از حقم دفاع کنم همیشه سرم پایین بود و بجایی رسید که من دیگه کم آوردم با همسرم در میان گذاشتم و از اونحایی خانواده ش بشددددددت آدمای دو رو و حرفه ایی بازی میکرد ته حرف بر میگشت به خودم و باور نداشتن

بماند من از همه ی این رفتارها پر شدم از عقده پر شدم از حسهای منفی و کشنده و من بودم و خدای خودم و بغضهای آخر شب و درد و دلم با خدا

نتیجه ش شد فوبیای بشددددت سمی و کشنده نسبت به دوتا خواهر شوهر جوری که اسمشونم میاد ضربان قلب من میره روی ۱۰۰۰ ، صورتم گر میگیره تمام بدنم میلرزه نفسم بالا نمیاد .

فقط از خدا میخواستم چهره ی واقعیشون نشون همسرم بده

و داد درسته دیر شد من آسیبهامو دیدم کلی الهی شکر

خیلی از اخلاقامو دارم اصلاح میکنم

من قبلا اعتراف میکنم یک احمق به تمام معنا بودم هر چی بهم بدی میشد من خوبی میکرد

و از من در ذهن اونا یک نادان ساخت

نکنیم به بچه هامون دفاع از حق خودشونو یاد بدیم

نه بد باشن نه زیادی خوب حد اعتدال

زن داداشای من میشینن تو روم میگن چقدر بی عرضه ایی و اینکه هیچ وقت احساس نکردن خواهر شوهر دارن

همینکه بچه های برادرام برام جون میدن الهی شکر

.....

از دیشب درگیری لفظی دارن برادر و خواهرای .. با ویس و چه غم انگیزه دست بی نمک من خودمو خیلی وقته جدا کردم دیگه نمیخوام ببینمشون ولی .. افسوس 

که چندین سال فلش بک خورد ، گستاخیا ، حق به جانبیا ، بی نزاکتیا و ......

و باز همممم

 

 

 

خدایی که بشدددددت کافیست❤

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هشتمین پست

سلام سلام🥰

چه هفته سخت و پر کار و پر استرسی رو گذروندمااا😐

پروژه ها و ارائه های آنلاین مزحررررررف با این نوناشون یا از کلاس شوت میشی بیرون یا میکروفن وصل نمیشه و ...🥴

از همین تربیون اعلام کنم هدیه جان چاکریم بابت همه ی کمکات😘موچ موچ

و یک اتفاق قشنگ هفته پیش پیام نسیم جان عزیزم و تماس باهاشون بود 

انشالله ادامه داشته باشه این دوستی قشنگمون🥰😘

یک احمقی تو خانوادمون داریم پر از عقده کارشم اینه یا جاسوس بفرسته یا تهدید کنه مثلا کله گندس نمیدونه کافیه یکی مثل خود احمقش باشه دیگه جاش هیچ جا نیست

خدا بعضیا رو از بیخ و بن شفا بده🥴😂

به پسرک همیشه یاد میدم واسه همه خیر بخواد تا خیر نصیبش بشه ، ظلم نکنه به کسی تا ظلم بهش نشه حتی داره فوتبال میبینه بخواد حرفی به تیم مقابل بزنه  ، تو کل کلای دوستاش هواسم هست احترام رو رعایت کنه بهش میگم که همون قدر تیم تو عزیزه واست تیم مورد علاقه اوشونم همینجور کل کل کنید ولی بدون بی احترامی و دلخوری

ک همیشه یادش میدم مرد باشه نه نر

و خدا رو هزاران بار شکر الگوش درسته که باباشه

خیلی ترس داره جامعه کنونی باید از خودمون شروع کنیم بزرگترین لطف در حق بچه هامون

شروع کردم روی خودم کار کردن

اعتماد به نفسم پایینه میخوام برم پیش مشاور درست برای فن بیان چون نمیخوام این نقصها روی پسرک تاثیر بذاره خیلی جاها از حق خودم نتونستم دفاع کنم خیلی جاها بخاطر عدم اعتماد بنفس در جا زدم نمیخوام خدایی نکرده روی پسرک تاثیر داشته باشه

و اینکه دارم روی زبانم کار میکنم روزانه دقایقی رو باهم تمرین میکنیم سه تاااااییی بعله اینجوریا🤪

ببخشید پراکنده شد 😁

روز و روزگارتون عسل🍯

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰