سلام دوستان روشن و خاموشم

خیلی وقتا میام مینویسم چند سطری رو باز پاک میکنم

با خودم میگم چه گناهی دارن خوانندگانم که باید همش انرژی منفی بگیرند

ولی بسوزد پدر تنهایی و...

مراسم دختر دایی هم تمام شد و به آرامی خوابید ، ۱۲ سال پرستاری شوهرش رو کرد و هیچ کس باور ندارد او رفته و همه فکر میکنن همسرش به رحمت خدا رو که الهی خدا خودش بهش رحم کنه و شفا بده

دلم نمیخواد هیچی مراسم اینشکلی رو برم وقتی میبینم که پر از تظاهر و رنگ و ریاس ، کسانی که تا دیروز و شاید هم همین امروز به مرگش راضی بودن و بدخواه حالا جلو عوام گریه و زاری به سر میدهند و ما هم باید دلداری بدیم؟

منظورم صرفا مراسم دختر دایی نیست ، هر مراسمی 

آدما تا زنده اند نیش میزنیم و مرد در انزار مردم فغان سر میدهیم

ای داد از ما

تو مراسم ابلیسا رو دیدم ، پشتتت هم دست به دست و بانوان گرامیاشان تا دیروز سایه همو با تیر میزدند و اکنون 

بازم الهی شکر اینقدری عزت و احترام همسر منو داشتن برای آنها ارزو بود

اشکال ندار این هم بگذرد

چند روزی را سخت گذروندم پر از بغض و درد

همسر میگن چرا تا باهات حرف میزنیم اشکات میریزن؟

صبح به صبح که بلند میشوم و نمازمم رو میخونم دلم میخواد از سرمستی گنجشککان و آواز دلخوششان لذت ببرم ولی امان از ذهن آشفته و پر از هیاهویم

طلا آواز میخواند و صدایم میزند و من روی دور سکوت و خود آزاری ذهنی

چرا دست از اینهمه خود آزاری بر نمیدارم؟

 

چند سال پیش ابلیس بزرگ زنگ زد شروع به نفرین سایر برادرا

چرا چون ماشین خارجی خریده بودن و این داشت سکته میکرد از حسادت و وقتی جز زد که به من گفت فلانی فلان ماشین خریده فلان تومن و من از خوشحالی بال در آوردم و گفتم مباااااارکه وااای چه خوب

خوب انتظار نداشت ، بنا به ذات کثیف خودش انتظار داشت منم بترکم از حسادت

و تیر خلاصش را زد وقتی به همسرم گفت گلگیر ماشین من هم قیمت ماشینته دقیق خاطرم نیست ولی با همین عنوان

من کم آوردم جلو همسرم ، من آب شدم از خجالت ولی همسرم گفت اشکال نداره ذات برادرته که درب و داغونه به روم نیورد ولی از سنگ که نیست ، هست؟

اونموقع اوشون سانتافه داشتن و ما با پس اندازمون میتونستیم تیگو بخریم ، قصدشم داشتیم ولی چه کنیم از بی پشت و پناهی که باید حساب یک یکی دو دوتا رو داشته باشیم

اینقدر دست دست کردیم با همون پس انداز الان میتونیم کوییک بخریم خیلی هم زیبا

و جالب ماجرا ابلیس بزرگ رفته بود به برادرا گفته بود یلدا گفته ماشین فلان خریدین و معلوم چها گفته بود که بعد مدتها میدیدن منو میگفت آرههههه گفتن ماشین فلان قیمت خریدیم کجاااا؟؟؟ با هزار قسط و فلان

و منه احمق میگفتم بیخود کردن ، اصلا بگن الهی چهار چرخش براتون بچرخه دهن مردم همیشه بازه 

تا تکرار و تکرار به خودم اومدم دیدم خطاب به خودمه

خوب جد و آبادتون خوب لعنتیا من کی حسرت خوردم و از داشان مال کسی افسوس خوردم که چنین فکری کردین؟

تا اومد دستم دیدم هرررر حرفی ابلیس بزرگ در مورد زنا و زندگیشون زده رو رفته از زبون من گفته

همینقدر عوضی و بیکار ، بازنشستم شده دیگه بدتر

خدا رو هزاران بار شکر که گهگاهی خودشون اعتراف میکردن تنها یلدا و شوهرش باید با موچین از زبونشون حرف کشید و دلسوزن

ولی چه کنیم عقل که نباشه جان در عذابه

کلا مدلشون همینه حرفای خودشون رو از زبون بقیه میگن و جلب توجه میکنن

جالبه همدیگه رو هم میشناسنا ولی بازم تو حماقت خودشون قوطه ورن

این از این

این از داستان بی منتهای نامردیا

دلم خون میشه وقتی تنهایی پسر رو میبینم

وقتی تعطیلی و یا آخر هفته میشه با بغض میگه فلان دوستم میگه تعطیلیا و آخر هفته باید خونه پدر بزرگم همه دور هم باشن یا اون یکی باید حتما خونه دایی بزرگه باشن یا از دور همیاشون میگن و گلایه داره ما چرا اینجور نیستیم

دختر دایی میگفت 

یلدا تک تک برادرا و خانواده هاشون حسادتتو دارن قشنگ میشه از حرفا و رفتارشون خوند

هم وجه اجتماعی و تحصیلات همسرت و هم تربیت پسرت

گفت با اینکه با کسی رفت و آند ندارید ولی آداب اجتماعی و تربیت پسر حرف اول رو میزنه

گفتم بارها به روم اوردن و چیز جالب و تازه ایی نیست

گفتم ما خدا رو داریم ، اون خودش روشو ازمون برنگردونه

خدایا خودت پناهمون باش

خوده خودت

 

 

ممنونم که همراهمید شرمنده اگر خاطرتون رو آزرده میکنم

الهی که همیشه سلامت باشید و پر آرامش