زاده ی بلندترین شب سال

روزگاری که گذشت و گذشتی توش نبود

سلام دوستان همراه

همش میگم چرا باید بیام از ناملایمات بنویسم ، چرا لحظه های خوش نه ولی مثل اینکه این روزا کپه ی روزای ناملایمم سنگین بوده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بعد یک غیبت

سلام سلام

شرمنده که نبودم یک مدت

ممنونم از همه ی دوستانی که رمز خواستن

بریم برای امروز چند خطی رو داشته 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلیل این رفتارها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یلدا یلدایی

روزگاری که میگذرد

سلام سلام

الان اومدم دیدم چقدر ننوشتم حقیقتش این روزا پر از حس منفی بودم و دلم نمی اومد انتقالش بدم .

حتما خدا اینجور خواسته برام ، برادرایی که بویی از انسانیت نبردن ، حقیقتش اربعین یعنی امروز میشد چهلم بابام به دوتا از داداشام که باهاشون در ارتباطم زنگ میزدم میگفتم چهلم بابا کیه میگفتن نمیدونم ، خوب که چی من دختر این پدر نیستم ؟

خلاصه طبق فرمایشات قرایی که زن داداشای گرامی روز دوم پدرم در مورد ارث و اموال کردن و باز من سکوت ترجیح دادم یک پاتک بزنم که فکر نکنن چه خبره یک نامه نوشتم و تو وات ساپ فرستادم برای تک تکشون و تو اون نامه عنوان کرده بودم که من به عنوان دختر خانواده باید از همه چی با خبر باشم و اینکه هر مراسمی برای پدرم میگیرن باز هیچ کدوم جوابی ندادن اصلا نگفتن خرت به چن من ، خیلی دلم گرفته بود باز به داداش کوچکه سر زدم واسش غذا پختم و گفتم چهلم کیه ؟ باز،گفت نمیدونم و ناگفته نماند دو روز بعد ارسال نامه رفتم خونه بابام دیدم که زن داداشم که همه ی فتنه های این چند ساله زیر سر مبارک همین ایشونه اونجا بود ، من نرفتم داخل که داداشم گفت خوب چی بگم اینجا خونه ی   پدر   توئه  بعد اون اینجاس تو میری ؟ گفتم من قدرت رویارویی ندارن و گفت نمیدونم چه معجزه ایی شده دو روزه منو تنها نگذاشتن همینا من واکسن زدم مرگ خودمو دیدم یادم نکردن ، گفتم بزار خوش باشن

خلاصه تا شد روز شنبه هفته گذشته دیگه واقعا داشتم خفه میشدم هر کی میپرسید چهلم پدرت کیه من نمیدونستم  باز به تک تکشون پیام دادم

آهان اینم یادم  رفت بگم که در همین مدت داداشای عزیزم لطف کردن و پیغام دادن که آره بزار بعد چهلم پوز یلدا رو به خاک میمالیم و یک سری حرفای دیگه که واقعا گفتنشونم عذابه من تو پیام دومی اینا رو عنوان کردم و گفتم من به عنوان تنها دخترشون باید از هر کاری با خبر بشم 

اینو گذاشتم فقط همون داداشم که تماااااام فتنه ها زیر سر ایشونه و خانمشه سین کردن و دقیقا یک رب بعد اون یکی داداشم که یک احمق به تماااام معناس زنگ زدن و عربدهههههههههه یعنی یه چی میگم و میشنوید وحشتناااک عربده میکشید و چرت من گوشی رو قطع کردم پیام دادم زمان داد و بیداد و عربده گذشته زنگ میزنم درست جواب بده که هر چه زنگ زدم مشغول بودن نگو زنگ زده بودن به عموم و کلی بد و بیراه و بدگویی من خوب خدا رو شکر کللللل شهر ما هم ایشونو میشناسن و هم منو منم دلم بشدددت گرفته بود داشتم میمردم گفتم برم خونه عموم رفتم همون موقع گوشی رو قطع کرد گفت فلان داداشت بود دیگع من نشستم و گریه و گریه من تو دنیا فقط،همین عموم رو انگار داره بهم محبت داره یعنی خودم با کسی رفت و آمد ندارم و همینم داداشام چششون نمیبینه

خلاصه اون شب با کوهی از گریه و غصه گذشت و همچنان کسی به من نگفت کی مراسمه تا شد روز،چهار شنبه من از وضعیت داداشم فهمیدم پنج شنبه مراسمه و حدودا ساعتای ۸ عصر بود همون داداش احمقم پیام داد ، من فکر کردم میخواد خبر بده و کلی خوشحال ولی دیدم یا خوده خداااااا یک عالمه دروغ و افترا و ... بسته به من تا اومدم جواب بدم بلاکم کرد خدا میدونه چه بر من گذشت در حد سکته رفتم جلو وای که نمیتونم توصیف کنم فقط،زنگ زدم عموم و از گریه و حق حق نفسم بند اومده بود عموم و زن عموم پا به پای من گریه خلاصه که گذشت من سجادم و باز کردم قرآنمو برداشتم و واگذار کردم به همون خدا و قرآن و وسلام 

ببخشید قصه ی ما سر دراز دارد ادامه شو پست بعد میذارم عصر یا فردا

خدا پشت و پناهتون

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واکسن زدم

سلام دوستان مهربونم

صبحا نمازمو میخونم یا کتاب میخونم یا فیلم میبینم خیلی کیف میده تو اون سکوت و بدون مزاحم😂

دیروز صبح بعد نماز طبق عادتم پشت پنجره چندتا نفس عمیق کشیدم کلا رخوت و از بدن میشوره میبره اینقدر اون زمان هوا توپ و عالیه دوستی میگفت این زمان انرژی زمین زیاد تو میتونی انرژیشو دریافت کنی واقعا همینجوره هیف که حالش دیگه اینقدرام نیست برم تو حیاط وپیش،باغچم😂

خلاصه بعدش کتاب عقاید یک دلقک رو شروع کردم زیاد باهاش ارتباط برقرار نمیکنم چون تو میبرت تو یک دنیای تنگ و تاریک شاید اولاش این شکله من کتابی رو ارتباط برقرار نکنم رو ورقه ورقه میخونم ولییی برعکسش باشه شوتی

خلاصه فصل اول رو خوندم رفتم فیلم دیدم سوپ سر آشپز خوب بود دوستش داشتم

بعد اونم رفتم بساط الویه رو گذاشتم رو اجاق ، و صبحانه رو حاضر کردم خدا خواست و مامور برق در خونه در زد و اهل منزل سحر خیز شدن ساعت ۱۰ پا شدن😂 صبحونشو دادم و رفتم سراغ الویه مشتی طوری درست کردم گذاشتم یخچال ظرفامم شستم و خونه مرتب که رفتم واکسن زدم من باشم و یک تشک و رختخواب جون عمه م🤣

بعدم تا یک رب به یک کالاف بازی کردیم

روند واکسیناسیون عالی بود بدون معطلی و حتی شلوغی من سینوفارم زدم خیلی دلم میخواد به وطنی اعتماد کنم ولی اینقدر دروغ شنیدم که دیگه اعتمادی برامون نمونده

بعد واکسنی پسری تو ماشین کلیییی ارد دادن که آره تو بخواب من خودم غذا درست میکنم ، نمیخواد این هفته فوتبال بازی کنیم ، ظرفا رو من میشورم و .... نشون به اون نشون اومدیم خونه دستاشو شست و لباسش و عوض کرد تبلت رو برداشت رفت سر بازی دیگه ما خودمون سفره انداختیم 😂 بعد غذام که کی فوتبال بازی کنیم ؟🤣

والا ما از ازل تا ابد داریم باج میدیم چه اون زمان مجردی چه الان 

اون زمان تا میخواستم برم خونه داداشا میبایس تمام کارای کرده و نکرده تو یکسال رو انجام بدم تا محوز صادر بشه الانم بخوام پسرک طرحاشو بکشه باید در ازای هر طرح دوتا تایم ۸ دقیقه رو فوتبال بازی کنم اونم وسط حال😂

باور کنید تو همین تایم من دیگه له و په م😂ولی میچسبه دیگه مسی شدم واسه خودم یه پا دو پا میکنم بیا و ببین با دوتا پا شوت میزنم

روز قبلم پسرم چنان شوتی زد تو ساق پام نابوووود شدم رفت البته مقصر خودم بودم میخواستم توپ و از رو پاش بگیرم😂

خلاصه اینم قول و قرارای بچم که باد برد

ولی من یک جا نشستم و تخما زیر پام جوجه شدن نکنه دستم درد بیاد ولی امروز رو یک سینک پر ظرف دارم🤦‍♀️

شبایی که آشپزخونم نامرتبه انگار خوابم راحت نیست وقتی شبا مرتبش میکنم انگار آرامش خاطر دارم🙂

 

اصلا دیگه دلم نمیخواد تو فضای سیاه و پر از دروغ اینستا چیزی بنویسم

وقتی دوست صمیمیت کسی که برای مشکلاتش حتی زنگ میزد با همسرم مشورت میکرد الان کلا بلاکم کرده😂بی دلیل فقط چون خود درگیری دارن و خیلی هم خودشون رو اهل خدا و پیغمبر میدونن تا یک کم فالورشون بره بالا خدا رو هم بنده نیستن پس اینجا امنترین جاس😂

 

بریم امروز تهچین بزاریم و بداد آشپزخونه ترکیده برسیم🤦‍♀️

روز و روزگارتون عسل

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز خوب

سلام مهربونا

قبلا نمیدونستم سلام کنم یا فکر میکردم اینجا خودمم فقط و الان که کامنتا رو میخونم میبینم الهی شکر دوستان عزیزی اینجا دارم

دیروز اولین جلسه مشاورم بود خوب بود ، راضیم 

البته با قسمت تجویز دارو مخالفم و قشنگ تو گاردم نسبت به هر گونه دارونه ولی الان دیگه به مرحله ایی رسیدم باید استفاده کنم

چند تکنیک ریلکسشن دادن امروز آهنگ برکه رو دانلود کردم با پسری انجام دادیم عالی بود حالا بماند وسط کار ما آهنگ میرفت رو سینه زنی😁

پسری رسیده به دوران بلوغ و دماغ گنده ، دیگه اون بچه کوجولو نیست همیشه میترسم از کنتاکایی که بین ایشون و باباشون هست 

خیلی دوست داره مثل بزرگا باهاش رفتار بشه ، خودش دستور بده 

اصلا بچه ایی نیست بخواد به باباش بی احترامی کنه ولی ناخودآگاه یک موقع هایی صداش میره بابا و سلطان بزرگ ناراحت میشن که حقم دارن

خلاصه چالشای خونه من دارن شروع میشن  ، امروز با ریلکس کردیم ببینیم خدا چی میخواد😂

اهان جالبه یهو وسط،بحثش با باباش بر میگرده خیلی بی منطقی🤣خو جوجه منکه خانمشم نمیگم این حرف رو 

نت هم که واسه خودش میرقصه هی قطع و وصل میشه

خدا پشت و پناهتون مهربونا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آنشرلی

سلام به روی ماه تک تک شما مهربونا

حقیقتش جایی خوندم وقتی داریم از ظلمی که در حقمون شده از بی احترامیا صحبت میکنیم پشتش میپرسن چرا خوب ؟ و ما باید توضیح بدیم و این اصلا خوب نیست چون باز داره تو ذهنمون خاطرات سمی تکرار میشه

زندگی من پر از،ناملایمات بوده و سختی هایی که بر میگردم به عقب میگم فقط،خدایا شرکت تونستم ردشون کنم خدایا شکرت که تنهام نگذاشتی

تو این دنیا هر کسی به فکر خودشه خیلی وقته انتظاراتم و نسبت به همه آوردم به صفر 

این روزها فیلم میبنم ، میخونم ،کال آف بازی میکنم

مادری که همیشه پسرش و منع میکرد اینقدر بازی کن داره در خودش میبینه یک روز مولتی پلیر بشه😂

وقتی با پسرک بت؟ فکر کنم یادم رفت خلاصه بت دو نفره میزنیم میگم مامان من میرم جلو منو زدن بزنشون میخنده میگه چقدر شما مادرا خوبین آخه و بگم اون و باباش مولتی پلیرن😁 اینو ببینید کی گفتم من میزنم جلو

 

امروز فیلم آنشرلی رو دیدم ، هر بار بعد تماشاش فکر میکنم یک آدم جدیدم پر از حسای خوب پر از سر زندگی چقدر خوبن اینجور فیلما

اگر فیلم اینشکلی سراغ دارید ممنون میشم بهم معرفی کنید😉

امروز اولین جلسه رو دارم با مشاورم باشد که موفق باشیم

دیروز صبح خوب شروع نشد و صحبت در موردشم خوشایند نیست و همین باعث شد خشم درونم فوران کنه داداش بزرگه فکر میکنه با یک ابله طرفه بد همه رو میگه و بعد همونا رو از زبون من بازگو میکنه با اینکه من اصلا بهش فرصت نمیدم و این بدتر جریش میکنه دیروز،که زنگ زد اینبار من فرصت ندادم و گفتم هر آنچه رو میبایس میگفتم جایی منکر چیزی شد قشنگ با دیتیل گذاشتم تو کاسه ش ، امیدوارم شروع خوبی باشه

راستی به نظرتون رو به رو کردن با اشخاصی که راحت منکر حرفاشون میشن صحیحه؟

مادر شوهر من راحت قسم دروغ میخوره مثل آب خوردن و راحت به دروغ دست روی قرآن میذاره ، میدونی من میگم ما وقتی به علم اینکه میدونیم اون الان منکر میشه و راحت به دروغ قسم میخوره پس ما گناه کاریم .

حالا در مورد داداشا و زن داداشا که مکررا حرف از،همدیگه برام اوردن و در توجیحشون بسیار زیبا گاف دادن و من میدونم چی راسته چی دروغ آیا درسته رو به رو کردن؟

شاید داداشا جلو ما قبول نکنن که عزت نفس خانمای گلشون خدشه دار نشه ولی در باطن که میشناسنشون و میترسم تو خونه تشنج ایجاد کنن و من اصلا دوست ندارم

چون تشنج بین اونا بچه ها رو هم متشنج میکنه این اصلا برای منی که مرتبا ضربه خوردم اصلا خوشایند نیست

پس خط،قرمز میکشم دور این رو به رو کردنای پوچ و مزخرف 😉

چقدر خوشحال میشم از کامنتای پر مهرتون

بهناز عزیزم ممنونم

۰ نظر
یلدا یلدایی

فوبیای جدید

لعنت به منکه نمیتونم حرف دلمو بزنم

لعنت به قلبم که ضربانش میره رو هزار

لعنت به اعتماد به نفسی که ندارم

لعنت به منکه هر بار بخشیدمشون

لعنتی بهشون که عاطفه ندارن

سر مزار پدرم تا دوتا آدم بود همه سلام و تحویل خوب که رفتن بدون نگاه کردن بهم رفتن ، گروهیییییی رفتن باز برگشتن با فتنه

باز من و همسرم به احترام پدرم چیزی نگفتیم فقط،دوتا کلمه آتیش،گرفتن

دیگه سر مزار پدرم و مادرم نمیرم قسم خوردم نمیرم

من حلالشون کرده بودم ولی امااااان امااااان امااااااان

خسته ام خسته ام

شدن برام فوبیا ، متنفرم از خودم از تک تکشون😭😭😭😭

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من پر از حرفم

به اندازه ۱۵ سال حرف و عقده و فریاد دارم رو سر داداشا و زن داداشا خالی کنم ، تازه داشتم آروم میشدم که فوت بابا همه ی خاطرات و عقده ها رو فلش بک زد .... چرا من هر چی بدی دیدم مثل گاو سرمو انداختم پایین ، چرا گذاشتم زن داداشا اینقدر مانور بدن و چیزی نگم 

الان خودم و یک احمق میدونم که شب و رووووز داره تو ذهنش سر تک تکشون فریاد میزنه ولی در مقابلش یک بره بی زبونم که تا صداشون بره بالا بغض خفم میکنه و کلااااااا زبونم بند میاد و حرفامو قورت میدم

برای احمقی که معنی احترام رو نمیفهمه من چرا احترام گذاشتم

یکی از داداشا تولد پسرم و همیشه یادشه و کادو میاره و من و همسرم عادتمونه هیچی رو پیش خودمون نمیذاریم و بشدددت جبران میکنیم ، حالا همین برادر و خانمش پشت دوستی بدترین ضربه ها رو بهم زدن ، خانمش تو جلد دلسوزی دهن همه رو سرویس کرده بسکه سرش همه جا هست ، داداش بزرگه فهمید و منم نمیتونم خوبی رو بگم بد از زبونم در رفت پیشش از اون داداشم تشکر کردم دیگه منووووو بیچاره کرده با همین کادو که آرههههه این برات کادو داده از اونطرف پشتت فلان گفته آرهههه هنر میکنن میبینن کسی پایینتره براش یک تکه میارن که از خود کنه ، منه ساده اول گفتم با من نیست ولی هر دفعه تکرار تا دیرم اه این منو میگه ؟

تو تماس بعدش غیر مستقیم گفتم خدا رو شکر اگر پدرم جهاز نداد اگر کسی حمایتمون نکرد ولی هیچی کم از بقیه نداریم باااز از یک راه دیگه این موضوع رو میکبونه تو سرم ، داداش بزرگه نماد عقده و تفرقه و دو بهم زنیه 

لعنت به ذات خراب و متعفنشون

خسته ام از تک تکشون دلم میخواد یک روز فریاد بزنم دیگه نه خواهری هست و نه برادری

وصیت کردم به همه گفتم من مردم هیچچچ کدومشون حق ندارن تو مجلسم باشن

چقدر اینروزا خسته ام ،

چقدر با خودم حرف میزنم ، چقدر سوال از پدرم دارم

هر کدوم پدرمو اذیت میکردن به من زنگ میزد شکایت و نفرین گریه میکردم بابا به من نگو من داغ برادر دیدم تحمل ندارم میگفت تو یکدونه دخترمی با تو درد و دل نکنم با کی بکنم ؟ شرطم برای اینکه خونش برم این بود حرف هیچکدوم و نزنه ، اچقدرگرم میرفتم و میزد با خنده میپیچوندم پرتش میکردم که حقم داشت پیر مرد خون به دلش میکردن ولییییی پشت من به ناحق بابامو پر میکرد اونم چیزی پشتم میگفتم برادرا و خانمای گلشون گوشی بدست صداشو ضبط میکرد و ناجوانمردانه به من میگفتن و بعد رفتنشون اینقدرررررر پدرم دیگه پر بود که زنگ میزد خون به دل من میکرد خدا میدونه در هین تماس چقدرررر دندونامو رو هم فشار میدادم چقدر بغض میکردم بعد قطع تماس تا چند ساعت اعصابم چقدرررر داغون و آشفته بود 

چرا ؟ گناهم چی بود لعنتیا ، خدا نگذره ازتون 

همین پسرا چند سال پیش که پدرم هنوز سالم بود و روی پای خودش نشستن جلوش که آره تو بیا اموالتو تقسیم کن یک مبلغی بزار تو حساب ما وکالت بده تو بمیری خودمون از تو راه مردم در میاییم من دیدم تو چشای پدرم چی گذشت ، خیلی حرفه انسان تا لحظه ی آخر به مرگ فکر نمیکنه حالا جلوت راحت از مردنت بگن ، لعنتیا نگفتی اگر شما زودتر برید ، خدا میدونه چه بر من گذشت چندین بار تکرار هر دفعه رسیدم خونه تو خلوت خودم زاااار زدم از اینهمه ظلم تا به زنداداشم زنگ زدم گفتم مامانمو خواب دیرم از دست بچه ها شاکی بود به بابا از مرگش میگن و زدم زیر گریه

بابام ۶۰۰ تومن گذاشته بود تو امامزاده دفنش کننو آرزوش بود کنار پدرش باشه ، انگار گنبد و گلدسته ها رو بانیش بابام بود ، دفن نکردن همین دردونه هایی که مینشستن جلوش،میگفتن تو بمیر ما چنین و چنان میکنیم عاقبت تو گلزار شهدا کنار پسرش خوابید

ظلم این خاندان تا کجا پیش بره خدا داند حالا منم و دنیای حرف نگفته که داره خفم میکنه کاش بتونم فریاد بزنم تو صورتشون ولی اونا شارلاتان تر از این حرفان 

خدایا خودت کمکم کن کم نیارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بریدم

خدایا تو این شهر پر از رنگ و ریا بریدم

پدرم مرد تو مراسمش همششششش دو رویی دیدم همش دروغ ، خدایا چکار میکنند این بنده هات خودت آرومم کن لشکر یزید اینجاس ، لشکر امر و عاص اینجاست

خدایا خدایا خدایاااااا یکدونه دختر تو این لشکر یزید به چی بود آخه؟

خدایا ۱۴ ساله ثانیه به ثانیه دلمو شکستن میبینی یا نه؟

خدایا 

خدایا

مغزم نمیکشه ، خسته ام خیلی

اون حاجی الان پیشته ازش بپرس چرا ، چرا اینقدر به دخترت ظلم کردی ؟ 

چرا به عروسا و پسراش اینقدر بال و پر داد؟

خدایا جرم من فقط این بود زن اونی میخواست نشدم که اگر میشدم خودت بهتر از هر کسی میدونی بدبخت بودم😭😭😭😭

خدایا تو این شهر دل آشوب حواست به دو تا عزیزم باشه

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰